.پيشگفتار
با انتشار جلد دهم تاريخ اجتماعي ايران، كار سنگين و دشواري را كه در حدود چهل سال پيش، با علاقه فراوان، گردآوري مطالب و تأليف آن را به عهده گرفته بودم، پايان يافت و تاريخ اجتماعي ايران، با تحمّل مشكلات و موانع بسيار در ده مجلّد، از منابع و مآخذ گوناگون جمعآوري و منتشر گرديد.
در هريك از مجلّدات، يكي از نمودها و مظاهر زندگي مردم اين سرزمين، بررسي و تحقيق شده است. در جلد دهم افكار و انديشههاي فلسفي و اجتماعي در ايران مورد مطالعه قرار گرفته است، بايد توجه داشت كه حكمت و فلسفه كه موضوع مطالعه ما در اين مجلّد است، به معني دانش و پرورش عقل و خرد است، تا در پرتو آن، بتوان بمعرفت واقعي و كشف حقيقت قضايا دست يافت، جالب توجه است كه در قرآن كريم، بيش از ديگر مذاهب، به تفكر و تعقّل در امور و مسائل زندگي توجه و عنايت شده است، لفظ حكمت در قرآن و احاديث مكتب تشيّع مكرر آمده است «1».
پيروان مكتب تشيع از ديرباز براي عقل و اجتهاد و تشخيص صحيح از سقيم، مقام و ارزش فراوان قايل بودند در سوره «زمر» آيه 9 به مقام والاي علم و دانش اشاره شده است: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ ...» يعني بگو، آنانكه اهل علم
______________________________
(1). در سوره بقره آيه 269 ميفرمايد: يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ: يعني «خدا فيض حكمت و دانش را به هركس خواهد عطا كند، و هركس را به حكمت و دانش رساند، در حق او عنايت و مرحمت بسيار فرموده و اين معني را جز خردمندان متذكر و آگاه نشوند.»
ص: 12
و دانشند با مردم جاهل برابرند.» «1»
در احاديث نيز فراگرفتن علم و حكمت تأكيد و تصريح شده است.» «2»
ماحصل و نتيجهاي كه از آيات سبحاني و اخبار و احاديث به دست ميآيد اين است كه ذات باري چيزي برتر و گرانبهاتر از عقل سليم در ميان بندگانش تقسيم نكرده، تا آنجا كه خواب خردمندان را بهتر از بيداري مردم نادان ميداند. حديثي هست كه پيغمبر اكرم فرمود: ما پيامبران با مردم به اندازه عقلشان سخن ميگوئيم.
حديث ديگري ميگويد: «لا يفلح من لا يعقل» هركه عقل ندارد رستگار نميشود.
چنانكه ديديم اساس دعوت اسلام نيز بر دليل و برهان استوار است، در سوره نمل آيه 64 آمده است: قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ: يعني بگو اگر راست ميگوئيد برهان خود را بياوريد.
به نظر كندي دانشمند شهير، هدف و غايت دين و فلسفه يكي است:
به نظر ابو يوسف ابن اسحق كندي فيلسوف و متفكر نامدار، هدف و غايت دين و فلسفه يكي است و مراد از اين دو كشف حقيقت و تبليغ رفتار و كردار نيك است.
______________________________
(1). همچنين در قرآن در سوره اسرا؛ آيه 36 به اين حقيقت تصريح شده است: لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ، يعني: تا يقين و اطمينان قطعي پيدا نكردي دنبال چيزي مرو يا به عبارت ديگر از تقليد و تعبّد و اطاعت كوركورانه پرهيز كن. همچنين مفاد سوره انعام آيه 116 اين است: اگر دنبال اكثر اين مردم بروي گمراهت ميكنند، براي اينكه از قانون عقل پيروي نميكنند و جز انديشه باطل و دروغ چيزي در دست ندارند؛ همچنين در مزيت تفكر و تعقل گفتهاند: تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة. و در منزلت حكمت گفتهاند:
(2). الحكمة ضالة المومن ياخذها اينما وجدها يعني حكمت گمشده مومن است، هرجا آنرا ببيند ميگيرد در تعاليم و اندرزهاي دانشمندان اسلامي آمده است كه نقّاد سخن باشيد: «كونوا نّقادا» يا كونوا صيارفة الكلام، يعني صراف سخن باشيد، مراد از اين جمله آنست كه آنچه را ميشنويد، يا در كتابها ميخوانيد به تقليد و تعبد نپذيريد، بلكه مسموعات و گفتههاي مردم و تعاليم كتب گوناگون را به محك عقل بيازمائيد تا بتوانيد حق را از باطل تميز دهيد.
همچنين در سوره جمعه آيه 2 آمده است: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ ... در مقام و منزلت كتاب و علم حكمت همين بس كه خداوند پيغمبر امّي خود را براي تلاوت و ابلاغ آيات سبحاني و تعليم حكمت مبعوث فرموده است.
همچنين در سوره نحل آيه 125 آمده است ادْعُ إِلي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ...: يعني اي رسول ما، خلق را به حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت كن و با بهترين طريق گفتگو نما. و در سوره لقمان آيه 12 ميفرمايد: وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ. يعني ما به لقمان علم و حكمت عطا كرديم و فرموديم كه بر اين نعمت خدا را شكر كن و هركس شكر گويد به نفع خود اوست و هركه ناسپاسي و كفران ورزد به زيان اوست كه خدا بينياز و ستوده صفاتست. علاوه بر آنچه گفتيم براي پيبردن به مقام والاي عقل و تفكر، توجه به اين نكته ضروري است كه در پايان بسياري از آيات قرآن عبارت «أَ فَلا يَعْقِلُونَ» و «ا فلا يتفكّرون» آمده است.
ص: 13
براساس اين تعاليم، تفكر و تعقّل در امور حياتي، يكي از فرايض اجتماعي و مذهبي در دين مبين اسلام است. متفكرين و صاحبنظران عالم اسلام، مخصوصا، جمعيّت اخوان الصّفا و معتزله، از ديرباز در راه سازش و هماهنگي دين و فلسفه، و همكاري اين دو، در پرورش افكار و سعادت و بهروزي جامعه بشري كوششها كرده و موفقيتهاي بزرگي به دست آوردهاند. تفاوت دين حنيف اسلام با ديگر اديان اين است كه اسلام و قرآن براي عقل و خرد آدمي ارزش و مقام والايي قايل است و در آيات قرآن چنانكه اشارت رفت، مكرر مسلمانان و جامعه بشري به تفكر و تعقّل در امور، دعوت و تبليغ شدهاند.
هرگاه تاريخ اسلام را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهيم، ميبينيم از صدر اسلام به اين طرف در نتيجه مباحثات و مناظرات علماي دين با مادّيون و منكران آيين محمدي و پاسخ و پرسشهايي كه از قرن دوّم هجري به بعد، در محافل علمي و مذهبي مطرح گرديد، فن خطابه و جدل و علم اصول و كلام و حكمت و فلسفه روبه رشد و كمال رفت.
درحاليكه در اروپا، در تمام دوره هزار ساله قرون وسطا و چند قرن بعد، اثري از آزادي فكر و انديشه ديده نميشود. پاپ روم از حدود سال 1233 ميلادي به بعد عدهيي از «دومي نيكان» را مأمور تحقيق در عقايد و آداب سرّي مذهبي در جنوب فرانسه كرد، بعدا دامنه اين تحقيق و تفتيش به شمال ايتاليا و آلمان و ايالات پاپي گسترش يافت و طولي نكشيد كه شكنجه متهمين و شهود به وسيله مأمورين مخصوص رايج گرديد.
در جريان تفتيش عقايد و افكار در قرون وسطا، گاه محكومين را ميسوزانيدند، شكنجه ميدادند و بيشتر زنداني، و اموالشان را مصادره ميكردند. تفتيش عقايد منجر به اخّاذي و سوءاستفادههاي فراوان گرديد.
پس از آنكه در قرن هجدهم ميلادي، در نتيجه پيشرفت علوم و افكار و مبارزات دامنهدار اجتماعي، و رشد صنعت و تجارت و توسعه و گسترش صنعت چاپ و روشن شدن افكار عمومي، در فرانسه دايرة المعارفي به سرپرستي «ديدرو» و «دالامبر» و با همكاري عدهيي از دانشمندان عصر، نظير كنه، منتسكيو، ولتر، ژان ژاك روسو، تورگو و ديگران در 1751 انتشار يافت. به سبب نظارت و مراقبت و تعصّب شديد مراجع مذهبي و «ژزوئيتها» دولت فرانسه ناچار اجازه چاپ كتاب را در 1759 ميلادي لغو كرد، ولي دوران اين محروميّت فرهنگي دوام نيافت و در نتيجه مقاومت و تلاش و مساعي مداوم مردم و روشنفكران و فرهنگدوستان فرانسه، چاپ مجدّد آن كتاب كه حاوي اطلاعات علمي، فني و هنري فراوان بود، در 1780 صورت گرفت و مردم فرانسه از اين گنجينه عظيم فرهنگي سود فراوان بردند و ديري نگذشت كه دانشمندان ديگر كشورهاي اروپا در راه تدوين
ص: 14
چنين دايرة المعارفي، به تلاش و تكاپو پرداختند و از روش تحقيق و پژوهش محققين انگلستان و فرانسه بهرهمند شدند.
ولي در كشورهاي خاورميانه و در جهان اسلامي از صدر اسلام تا ظهور اشاعره و قشريّون، دانشمندان عالم اسلام، كموبيش ميتوانستند عقايد و نظريّات فلسفي، اجتماعي و علمي خود را اظهار كنند. و خلفاي بغداد و سلاطين و امراي ايراني به علت محدود بودن دايره انتشار اين كتابها يا به علت آزادانديشي، در راه تأليف و انتشار آنها سدّ و مانعي ايجاد نميكردند.
در ميان دانشمندان روزگار ما استاد مرتضي مطهري در كتاب: «پيرامون انقلاب اسلامي» با صراحت تمام با تحديد عقايد و افكار و اعمال زور، براي قبولان معتقدات و ايدئولوژيها، مخالفت ورزيده است. به عقيده استاد: «هر مكتبي كه به ايدئولوژي خود ايمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار بايد طرفدار آزادي تفكر باشد ... من اعلام ميكنم كه در رژيم جمهوري اسلامي هيچ محدوديّتي براي افكار وجود ندارد، همه بايد آزاد باشند كه حاصل انديشهها و تفكّرات اصيلشان را عرضه كنند.» سپس خطاب به پيروان مكاتب افراطي ميگويد: «... ما صريح و رك و پوستكنده به شما ميگوييم: آقا! رژيم حكومت و ايدهآل ما، غير از حكومت ايدهآل شماست، رژيم اقتصادي ايدهآل آينده ما، غير از رژيم اقتصادي مطلوب شماست، نظام اعتقادي و فكري ما، و جهانبيني ما، غير از نظام اعتقادي و فكري و جهانبيني شماست. شما، سخن خود را به صراحت بگوييد، ما نيز حرفمان را صريح و رك ميگوييم تا هركس كه ميخواهد از اين راه برود و هركس كه نميخواهد از راه ديگر، من به همه دوستان غيرمسلمان اعلام ميكنم، از نظر اسلام تفكر آزاد است، شما هرطور ميخواهيد بينديشيد و عقيده خودتان را ابراز كنيد ... بعد ما ميآييم و حرفهايمان را ميزنيم و منطق خودمان را ميگوييم، هيچكس هم مجبور نيست منطق ما را بپذيرد.
... من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار ميدهم كه خيال نكنند، راه حفظ معتقدات اسلامي، جلوگيري از ابراز عقيده ديگران است.
از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن «علم» است و آزادي دادن به افكار مخالف، و مواجهه صريح و روشن با آنها ... و الا اگر جلوي فكر را بخواهيم بگيريم، اسلام و جمهوري اسلامي را شكست دادهايم.
از آنجا كه ماهيّت اين انقلاب، ماهيتي عدالتخواهانه بوده است، وظيفه همگي ما اين است كه براي آزاديها به معني واقعي كلمه احترام بگذاريم، زيرا اگر بنا بشود حكومت
ص: 15
جمهوري اسلامي زمينه اختناق را بوجود بياورد شكست خواهد خورد ... منظور ما آزادي به معناي معقول آن است. هركس بايد فكر و بيان و قلمش آزاد باشد ... تجربههاي گذشته نشان داده است كه هر وقت جامعه از يك نوع آزادي فكري برخوردار بوده است، اين امر به ضرر اسلام تمام نشده است، بلكه در نهايت به سود اسلام بوده است.
در جامعه ما بايد محيط آزاد برخورد عقايد و افكار بوجود بيايد، بهطوري كه صاحبان افكار مختلف، بتوانند حرفهايشان را مطرح كنند، ما هم در مقابل بتوانيم آراء و نظريّات خودمان را مطرح كنيم، تنها در چنين زمينه سالمي خواهد بود كه اسلام هرچه بيشتر رشد ميكند.
اسلام دين آزادي است، ديني كه مروّج آزادي براي تمام افراد جامعه است. در سوره دهر، آيه 3 ميخوانيم: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.
و يا در سوره كهف، آيه 29: فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ. اسلام ميگويد:
دينداري اگر از روي اجبار باشد ديگر دينداري نيست. ميتوان مردم را مجبور كرد كه چيزي نگويند و كاري نكنند، اما نمي توان مجبور كرد كه اينگونه يا آنگونه فكر كنند، اعتقاد بايد از روي دليل و منطق باشد. از ديدگاه اسلام، آزادي و دموكراسي براساس آن چيزي است كه تكامل انساني انسان ايجاب ميكند، يعني آزادي، حق انسان است ... شما كي در تاريخ عالم ديدهايد كه در مملكتي كه همه مردمش احساسات مذهبي دارند، به غير مذهبيها آنقدر آزادي بدهند كه بيايند در مسجد پيغمبر يا در مكّه بنشينند و حرف خودشان را آنطور كه دلشان ميخواهد بزنند، خدا را انكار كنند منكر پيامبري پيغمبر شوند، نماز و حج و ... رد كنند و بگويند ما اينها را قبول نداريم اما مسلمانان و معتقدان مذهب، با نهايت احترام با آنها برخورد كنند. در تاريخ اسلام از اين نمونههاي درخشان بسيار است ... اگر در صدر اسلام در جواب كسي كه ميآمد و ميگفت من خدا را قبول ندارم، ميگفتند: بزنيد بكشيد، امروز ديگر اسلامي وجود نداشت.» «1» در تاريخ اسلام ميخوانيم كه پيروان امام جعفر صادق مانند آن حضرت با صبر و شكيبايي سخن كفار و ملحدين را ميشنيدند و آنان را با پاسخهاي منطقي مجاب و قانع ميكردند.
در جريان مباحثات و گفتگوهاي پرشور و هيجان مسلمانان با مخالفان آيين محمدي، چون دين اسلام با سلاح فلسفه و تعقل مجهز بود؛ بيشتر از همه اديان و مذاهب جهان توانست در مقابل هجوم استدلالات فلسفي و منطقي مقاومت و پايداري نمايد.
______________________________
(1). نگاه كنيد به مجله پيام هاجر، دفتر نخست از انتشارات جامعه زنان انقلاب اسلامي، پاييز 1361، از ص 18 تا 20 (به اختصار).
ص: 16
در اين كتاب براي رعايت بيطرفي كليّه آراء و نظريات گوناگون فلسفي كه بعضي از آنها با معتقدات مؤلف تعارض و تباين كلي داشت عينا نقل و درج گرديد، تا خواننده با افكار و نظرات گوناگون متفكّرين و صاحبنظران ايران و ديگر ملل پيشرفته جهان اسلامي آشنا و مأنوس گردد. و خود با محك عقل، نظريات مختلف و متباين را مورد پژوهش و تحقيق قرار دهد، و از اين راه، حق را از باطل و صحيح را از سقيم تشخيص دهد. و از تبعيّت كوركورانه از عقايد موروث كه شيوه افراد بيمايه، در جوامع منحط و عقبمانده است پرهيز نمايد، و آنچه را كه پسنديده عقل است بپذيرد. و تعاليم و احكام و احاديث مجعولي كه عقل باريكبين و فكر سليم به صحت آن گواهي نميدهد و جنبه خرافي دارد از صفحه ضمير خود به دور افكند، تنها از اين راه ميتوان كمابيش به حقايق پي برد و از گزند خرافات و انديشههاي باطل رهايي يافت.
ص: 17
نظري كلي به افكار فلسفي در يونان قديم
اشاره
چون نفوذ و گسترش افكار و انديشههاي فلسفي در ايران و جهان اسلامي از سرزمين يونان نشأت گرفته، قبل از ورود در سير فلسفه در عالم اسلام، نگاهي گذرا به افكار فلسفي در غرب ميافكنيم.
فلسفه از كلمه يوناني فيلوسوفيا)Filosofia( مشتق شده و معني آن عشق به حكمت و علم به حقايق اشياء و روابط آنها با يكديگر، و فهم ارزشها و مفاهيم است. قبل از آنكه يونانيان در ميدان علم و دانش قدم گذارند، ملل باستاني شرق يعني، مصر، بابل، هندوستان، چين و ايران در راه فرهنگ و تمدن، قدم گذاشته و معلومات بسيار فراهم آورده بودند، ولي فلاسفه و متفكرين يوناني اين مزيّت را دارند كه حاصل و نتيجه آن دانشها را با ذوق سرشار خود به صورتي بديع و آموزنده طبقهبندي و تنظيم كردند و مردم اروپا و آسياي غربي را قرنها مديون ابتكار و ذوق خود ساختند.
از آن ميان، حكماي هفتگانه «1» و سرآمد آنان سولون «2»، افلاطون و ارسطو و عدهيي ديگر شهرت و اهميّت بسيار كسب كردهاند. و عقايد و نظريات بعضي از آنان، پس از گذشت 24 قرن هنوز كهنه نشده و ارزش و اعتبار خود را از دست نداده است.
نطفههاي تفكر فلسفي در يونان قديم
اشاره
چون بشر نخستين، با اطلاعات محدودي كه داشت نميتوانست رابطه علت و معلولي قضاياي عالم را كشف كند، براي ارضاي نفس خود، به اساطير و افسانهها توسّل ميجست، از جمله يونانيها به اين نتيجه رسيده بودند، كه هريك از موجودات عالم را رب النّوعي است كه
______________________________
(1).Les sept sages
(2).Solon
ص: 18
حالات و خصوصيّات نفساني بشر را دارد و با مردم دنيا به هر نحوي كه بخواهد رفتار ميكند. در حقيقت در آن دوره انسان، خود را مانند «يك واحد سنجش» در كليّه قضايا به كار ميبرد، يعني چون خود احساسات و حبّ و بغض داشت، گمان ميكرد كه خدايان و ساير موجودات نيز داراي چنين احساساتي هستند. اين افكار ناشي از اين بود كه يونانيان مانند ديگر ملل باستاني، از درك ماهيّت زندگي و علل بروز حوادث طبيعي، نظير باد و باران و طوفان و زلزله و سيل و قحطي و جز اينها عاجز بودند، و غالبا بروز حوادث ناگوار را به خشم خدايان و غضب رب النّوع، منسوب مينمودند. از قرن ششم قبل از ميلاد وضع مناسب اقتصادي و اجتماعي، به متفكرين يوناني امكان و اجازه داد كه براي كشف اسرار جهان، به مطالعات نظري همّت گمارند، مهمترين مسائل مطروحه، از اين قبيل بود: من كيستم؟ تكليف من چيست؟ تغيير و حركت دايمي عوامل گوناگون طبيعت، قاعده و اصولي دارد يا خير؟ آيا غير از محسوسات، وجود و حقيقتي در عالم هست يا خير؟ و منشأ تغييرات و تحولاتي كه در عالم روي ميدهد چيست؟ آيا اين عالم به خودي خود موجود است يا صانع و ايجادكنندهيي دارد؟ چگونه انسان مطالب مختلف را درك ميكند؟ آيا آنچه درك ميكند حقيقت دارد يا خير؟
انسان در اعمال خود مجبور است يا مختار؟ و بالاخره حقيقت كدام است، و تكليف بشر در زندگي چيست؟ اين مسائل همواره پيشينيان را به تفكر و تعقل واميداشت تا شايد بتوانند پرده از روي اسرار مكتوم طبيعت و اجتماع بشري بردارند.
نخستين حكماي يونان ميكوشيدند كه اصل و مبدأ مادي عالم را كشف كنند، چنانكه تالس ملطي (حدود 624- 548 ق. م) اصل عالم را «آب» ميدانست و قواي ماوراء الطبيعه را نفي ميكرد و براي پيدايش نمودهاي طبيعي دلايل معقول ذكر ميكرد.
آناكسيمن (قرن ششم قبل از ميلاد) اصل عالم را «هوا» ميپنداشت.
هراكليتوس (قرن پنجم قبل از ميلاد) اصل عالم را «آتش» ميدانست و معتقد بود كه هيچچيز ثابت و تغييرناپذير وجود ندارد، بلكه همه اشياء دايما در تغيير و تبديل است. تا آنجا كه در يك رودخانه دوبار نميتوان شنا كرد.
پارميندس، برخلاف او تغيير و تبديل را ظاهري ميدانست و در پشت ظواهر موجود، به حقيقتي پايدار و تغييرناپذير معتقد بود، و ميگفت كمال و نجات انسان در اين است كه چنين معرفتي پيدا كند و نظر خود را از محسوسات به ماوراء محسوسات برگرداند.
فيثاغورس و ياران و همفكران او درباره اعداد به بحث و تحقيق پرداختند و از
ص: 19
بررسي در اعداد و روابط و نسبتهاي آنها نتيجه گرفتند كه اعداد حقيقت نهايي اشيااند، و همه حقايق را ميتوان با اصول رياضي و روابط اعداد با يكديگر توضيح داد.
سقراط، نخستين فيلسوفي بود كه فلسفه را از معرفت جهان مادي و محسوس خارج كرد و به معرفت نفس كشانيد.
مسائل اساسي كه او مطرح كرد عبارت بود از اينكه: ما چه ميدانيم، چگونه ميدانيم و فضيلت و خير اعلي در چيست؟ اين پرسشها و پاسخهايي كه به آنها داده ميشد، بعدها پايه علم معرفتشناسي و علم اخلاق شد.
افلاطون- شاگرد سقراط، افلاطون، ميان ظواهر و حقيقت فرق قايل شد و علم به ظواهر و جزئيّات را علم ندانست و گفت علم واقعي وقتي حاصل ميشود كه حقايق ثابت يا «مثل» كه اصول و مبادي جزئيات است درك شود، علم به جزئيات و اشياء ناپايدار، از راه حواس حاصل ميشود، و علم به «مثل» يا حقايق ثابت از راه عقل ميسّر است.
رياضيّات نمونه علم واقعي است، زيرا حقايق رياضي همواره ثابت است و تغييرپذير نيست. و فقط از راه عقل درك ميشود.
ارسطو- ارسطو واضع علم منطق است، او نخستين كسي است كه مقولات را به عنوان اقسام موجودات عرضه كرد، جسم را مركب از هيولا و صورت دانست و ميان نوع و جنس و فصل فرق گذاشت. جوهر را از عرض، قوه را از فعل، و كلي را از جزيي تشخيص داد و ذاتي و عرضي را از هم جدا كرد، و براي قياس منطقي قواعدي وضع كرد.
ارسطو كتابهايي در مابعد الطبيعه، طبيعيّات، حيوانشناسي، سياست، اخلاق، منطق و فن شعر، نوشت و در مسئله «مثل» با استاد خود افلاطون مخالفت كرد. وي بيش از افلاطون، مادي و منطقي فكر ميكرد. به گفته ارسطو «قانون» حاكم، و دادرسان خادمان قوانينند. با اينكه او با حكومت عامه و مداخله بردگان در مسائل سياسي مخالف بود با حاكميت ملّت (يعني افراد ذيحقوق) موافقت ميكرد و قضاوت جمعي را بر قضاوت فردي ترجيح ميداد. به نظر او فردفرد مردم، ممكن است اشتباه بكنند، اما جمع مردم به هرحال از حيث نيروي جسمي و عقلي و قوّه تميز بر فرد فرد ملّت برتري دارند و ميتوانند با رأي همگاني، مديران و عاملان خود را انتخاب كنند و از آنها توضيح بخواهند.
قدرت را تا حد ممكن بايد به «قانون» سپرد نه به «افراد». با آنكه ارسطو تا حدّي محافظهكار است به تكامل و پيشرفت تدريجي جامعه بشري ايمان دارد و ميگويد:
«قوانين و مقررات بشري، ناچار بايد به مرور زمان تغيير و تكامل يابد.»
ص: 20
حكمت عملي
مكاتب فلسفي پس از ارسطو، بيشتر به حكمت عملي توجه كردهاند. اپيكوريان و پيروان مكتب رواقي اهميّت دانش را در آن ميدانستند كه در عمل به كار آيد و معتقد بودند كه شناخت طبيعت سبب ميشود كه آدمي از خرافات و ترس بيجا، رهايي يابد. علاوه بر اين، اپيكوريان در فلسفه نظري، طرفدار «ذيمقراطيس» بودند؛ يعني همه اشياء و حتي روح را مركب از اجزا و ذرّات لا يتجزّي ميدانستند و خير محض را در لذت ميشمردند و بهترين و والاترين لذات را لذّتهاي معنوي ميدانستند.
مذهب رواقي در قرن دوم، در روم نفوذ يافت و حكمايي مانند سنكا، اپيكتوس و ماركوس اورليوس به آن مكتب گرويدند.
زنون فلسفه را منقسم به طبيعيّات و منطق و اخلاق ميدانست. منطق وي مبتني بر ارغنون ارسطو بود؛ يعني به مجموعه آثار ارسطو در علم منطق توجه داشت و معتقد بود كه منطق جزو فلسفه نيست بلكه وسيلهاي براي تحقيقات فلسفي است. اما ميگفت هر معرفتي بالمآل به ادراكات حواس باز ميگردد. نظريّه رواقيون در «طبيعيّات» اساسا مادي بود، در نظر آنها هرچه حقيقت دارد مادّي است، قوّه و ماده يا جان و جسم حقيقت واحد و با يكديگر مزج كلّي دارند و وجود يكي، در تمامي وجود ديگري ساري است. در اخلاق، رواقيان فضيلت را مقصود بالّذات ميدانستند و معتقد بودند كه زندگي بايد سازگار با طبيعت و قوانين آن باشد و آزادي واقعي وقتي حاصل ميشود كه انسان شهوات و افكار ناحق را به دست فراموشي سپارد و در آزادگي و وارستگي اهتمام ورزد.
در ميان مكاتب رواقي، رواقيّون جديد مقام و موقعيّت خاصي دارند، اين گروه در دوره امپراتوري روم پديد آمدند و سنكا، اپيكتتوس و ماركوس اورليوس (امپراتور روم) از ايشانند، به نظر آنها فلسفه عبارت است از منطق، طبيعيّات و اخلاق. و سعادت، مقصد اعلاي زندگي است، و خير اعلي «فضيلت» است. و فضيلت عبارت است از انطباق رفتار انسان با قانون طبيعت يا عقل كل، و به عبارت ديگر انطباق اراده انسان با اراده خداوند.
همچنانكه خير اعلي عبارت از فضيلت است، شر هم عبارت از شهوت است و آنچه كه نه فضيلت است و نه شهوت مورد علاقه آدمي نيست.
فلسفه نوافلاطوني
با اينكه اساس فلسفه نوافلاطوني بر تعاليم افلاطون و تا اندازهيي ارسطو و عقايد رواقيون استوار است از جهاتي چند، اصالت و تازگي دارد: اين فلسفه مدافع عقايد ديني و فلسفي دنياي قديم در برابر آيين مسيحيّت
ص: 21
بود.
هسته فكري و اصول انديشه اين مكتب عبارت است از اينكه «خدا» مافوق اين عالم است و آن را با هيچيك از الفاظ و مفاهيم اين جهاني نميتوان توصيف كرد، با اينحال مكتب نوافلاطوني ميكوشد كه اين دو را با عقيده «صدور» و قوس نزولي و صعودي به هم پيوند دهد، به اين ترتيب كه از ذات خداوند به حكم ضرورت، صادر اوّل يا روح يا عقل پديدار شده است كه ميتوان آن را به تابش نور از آفتاب يا انعكاس صورت اشياء در آينه تشبيه كرد، از اين صادر اول، صادر ديگري بهنام «نفس» پيدا شده است و اين صدور و جلوه در مراحل تدريجي قوس نزولي، سرانجام به عالم «ماده» رسيده است. انسان بايد خود را از اين عالم ماده به وسيله قوس صعودي نجات دهد و دوباره به «واحد» بپيوندد.
بنيانگذار واقعي اين مكتب «فلوطين» است.
دوره آباء مسيحي
با ظهور مسيحيّت و اشاعه آن، در پيرامون خدا، انسان و اخلاق در فلسفه، نظريّات جديدي پديد آمد- در دورهاي كه در تاريخ فلسفه بهنام دوره «آباء» ناميده ميشود، فلسفه از دين و كلام و تعاليم مسيحيّت جدا نبود و آباء كليسا، به ندرت براي دفاع از اصول و مباني ديني، از فلسفه قديم استفاده ميكردند. از آغاز قرن سوم بعد از ميلاد، تا حدود 400 بعد از ميلاد، فلسفه براي بيان و تعبير عقايد مسيحيّت به كار برده ميشد. و از 450 تا قرن هشتم كه آغاز دوره فلسفه مدرسي يا «اسكولاستيك» است، فلسفه كهن براي تحرير و تنظيم اصول دين مسيح به كار رفته است، بزرگترين فيلسوف دوران آباء، «قديس آوگوستينوس» است كه از فلسفه افلاطوني و نوافلاطوني الهام گرفته است، و اصول آن تعاليم را در دفاع از مسيحيت در برابر شكّاكان و دوگانهپرستي مانويان به كار برده است، گرچه سرانجام به خود فلسفه نوافلاطوني نيز حمله نمود، و وجود وسائط را در خلق عالم نفي كرد.
فلسفه اسكولاستيك يا فلسفه مدرسي با نظريّاتي كه در دوره آباء مسيحي ابراز شده دو فرق اساسي دارد، يكي آنكه در اين دوره فلسفه بهعنوان علم خاص با روش خاص و قواعد مخصوص خود شناخته شده است. در صورتي كه در دوره آباء، فلسفه را بجز كلام مسيحيّت نميشناختند. با اينهمه، باز در اين دوره فلسفه در خدمت دين بود و بزرگترين فلاسفه قرون وسطا، علماي كلام و دين مسيح نيز بودند.
ديگر آنكه فلسفه قرون وسطا بيشتر بر تعاليم ارسطو مبتني بود. گرچه در بعضي مسائل مهم فلسفه اولي، عقايد نوافلاطونيان را پذيرفته بودند. يكي از موارد مهمّ اختلاف،
ص: 22
ميان افلاطون و ارسطو، مسأله واقعيت خارجي داشتن كليّات، يا فقط ذهني بودن آن است- اين مسأله از مسائل مهم مورد بحث در سراسر قرون وسطا بود.
قديس «آنسلم» اسقف اعظم كانتربوري، يكي از بزرگترين طرفداران واقعيت خارجي كليّات بود. و هموست كه برهان معروف «عالم الوجودي» را براي اثبات خدا اعلام نمود و هموست كه شعار نخست «ايمان» آنگه «علم» را رايج كرد.
آلبرت كبير به كمك شارحين اسلامي و يهودي فلسفه ارسطو، مخصوصا افكار و عقايد ابو علي سينا و موسي ابن ميمون، و فلسفه ارسطو را به اروپاييان عرضه كرد.
توماس آكونياس، بزرگترين فيلسوف مسيحي پيرو ارسطو است، و كسي است كه ميان دانش طبيعي و دانش الهي يا نور عقل و نور وحي فرق ميگذارد، گرچه در عمل، دانش طبيعي را تابع دانش الهي ميكند و فلسفه را خادم كلام ميشمرد.
اكنون كه اجمالا از سوابق انديشههاي فلسفي در غرب آگاه شديم به سير افكار فلسفي در جهان اسلامي ميپردازيم «1».»
______________________________
(1). براي تنظيم مطالب اين بخش از منابع زير استفاده شده است: 1. مصاحب و ديگران، دايرة المعارف فارسي، جلد دوم، ص 1924. (2). ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، ص 2 به بعد.
(3). ويل دورانت، تاريخ تمدن، كتاب دوم، بخش اول ترجمه امير حسين آريانپور، ج 2، بخش اول، ص 24 به بعد.
(4). محمد علي فروغي سير حكمت در اروپا، (دوره كامل) ص 17 به بعد.
(5). فوستل دوكولانژ، تمدن قديم، ترجمه نصر اله فلسفي.
ص: 23
سير علوم و افكار در عالم اسلام
ميزان علوم و اطلاعات اعراب در دوران جاهليّت
اعراب چه در دوران جاهليّت چه پس از ظهور اسلام، در رشته علوم و دانشهاي بشري پيشرفت شاياني نكردند، اعراب دوران جاهليّت از علوم عقلي و عملي بكلّي بيخبر بودند. زندگي آنان با عقايد و انديشههاي خرافي سپري ميشد، مردم، به عالم غيب و غيبگويي سخت پايبند بودند و از «كهنه» براي پيشبيني آينده خود و رهايي از چنگال ارواح خبيثه و غول و جنّ استمداد ميجستند. مهمترين اين كهنه، مقارن ظهور اسلام «شق» و «سطيح» بودند كه مردم، در مشكلات زندگي و تعبير خوابها از آنان كمك ميگرفتند، غير از كهنه، قيافهشناسان، كه از روي بشره و صورت مردم و خطوطي كه در چهره و ديگر اعضا ميديدند پيشبينيهايي ميكردند، مورد علاقه اعراب بودند.
اعراب به اقتضاي محيط نشو و نماي خود و از بركت آسمان شفاف و مسافرت در بيابانهاي شبه جزيره عربستان، در رشته نجوم و ستارهشناسي اطلاعات سطحي مختصري كسب كرده بودند و گاه وزش بادها و نزول باران را پيشبيني ميكردند ولي كلدانيان و صابئين كه در سراسر عربستان پراكنده، و از فرهنگ و دانش بيشتري برخوردار بودند، از مواقع برجها و منازل شمس و قمر و ديگر احكام نجوم اطلاعات بيشتري داشتند.
در رشته طب نيز، عرب جاهليّت سخت بيمايه و بياطلاع بود. كهنه، تنها غيبگويي نميكردند بلكه به كار پزشكي نيز ميپرداختند و حاصل مداواي آنان غالبا مرگ بود؛ ولي در رشته جرّاحي، در نتيجه محاربات و جنگها و خونريزيهاي دايمي كه بين قبايل عرب معمول بود اطلاعات و تجاربي كسب كرده بودند، از جمله زخمها و قرحهها را با داغ كردن معالجه ميكردند. زخمخوردگان و مجروحان را از نوشيدن آب منع ميكردند، گاه سر زخمها را با وسايل ابتدايي كه داشتند بههم ميآوردند. يكي از جرّاحان و اطبّاي
ص: 24
بنام عهد جاهليّت حرث بن كلده ثقفي است كه ظاهرا طب را در ايران و يمن آموخته و اسلام را درك كرده و به معالجه پيشواي اسلام نيز پرداخته است.» «1»
برخلاف علوم تجربي، اعراب در شعر و خطابه و علم انساب و قصّهگويي كمابيش تبحّر و استادي داشتند، ارباب تحقيق، اشعار دلنشين فراواني را به اعراب جاهلي نسبت ميدهند كه از آن ميان اشعار زيادي را «ابو تمام» كه خود شاعر زبردستي بود گردآوري كرده است، بطور كلي در عربستان بعضي از زنان و مردان طبع شعر داشتند و هنگام تحريك احساسات از راه خطابه و سخنراني از مفاخر و قهرمانيهاي خود سخن ميگفتند؛ قصّهگويي نيز در زندگي ادبي و تفريحي اعراب نقش مهمّي داشت و صاحب عقد الفريد به گردآوري قصص آن ايّام همّت گماشته است.
حدود فرهنگ و تمدن اعراب
پس از آنكه دايره نفوذ سياسي، اعراب در اثر جنگها و كشورگشاييها وسعت يافت، زمامداران اسلامي به مسأله فقر فرهنگي خود، و ناآشنايي با سياست و مملكتداري پيبردند. به قول استاد فقيد علي اكبر دهخدا «در دويست سال اول حكومت با شمشير، به تمدنها تاختند و با ازدياد وسعت زمينهاي مفتوح بر خود باليدند و جز قرائت قرآن و صداي اذان، چيز ديگري از مدارس و مساجد آنها برنخاست.- دوره شمشير، كه در اين امپراتوري مانند همه امپراتوريها، مستعجل بود به دوره فراغ و نيام كردن شمشير رسيد. از جانب ديگر، با ازدياد وسعت زمينهاي مفتوح بر خود باليدند و از جانب ديگر، مغلوبان نيز به دين اسلام آشنا شدند و شروع به سؤال و جواب كردند. بحثهاي منطقي و استدلالي، جاي كشتار و قتل و غارت را گرفت. دستگاه خلافت، در مقابل اين سؤالات، خود را يكباره دست تهي و «صفر الكف» و پياده يافت و نتوانست با نداي «حسبنا كتاب اللّه» كار كند و سنگ تكفير نيز بكار نيامد. در نتيجه تسلّط بر ديگر اقوام متمدّن، قوم عرب، بر سر دوراهي قرار گرفت كه يك راه به سقوط و انهدام امپراطوري عرب ميكشيد و ديگر راه، به غني كردن و از فقر بيرون آوردن ميانجاميد. اعراب سرانجام راه دوم را برگزيدند.» و از ذخاير فرهنگي و تجربي ايران و ديگر ملل خاورميانه سودها بردند.
______________________________
(1). مأخوذ از طبقات الامم، ص 200 و 203 و آثار الباقيه ابو ريحان، چاپ ليبريك، ص 341 و اغاني ج 14، ص 131.
ص: 25
نظري كلّي به نمايندگان فرهنگي ايران قبل از حمله اعراب
بارتولد، پژوهنده روسي، مينويسد: «تاكنون به اين نكته كه رجال فرهنگ سرياني اصلا ايراني بودهاند، كمتر توجه شده است. ولي اين واقعيّت تا حدي از روي نامهاي ايشان ثابت ميشود، و بعضا نيز مورخان سرياني صريحا در تأليفات خويش بدان گواهي دادهاند. شش تن از جاثليقان، اصلا ايراني بودهاند: پاپا، شاهدوست، معنس، مرابخت، بابويه و آباي اوّل (جالبترين جاثليق دوره ساساني)، دو شخص اخير الذكر، قبل از قبول مسيحيت، مغ بودهاند. گذشته از كسان پيش گفته، اشخاص زير نيز درشمار اين گروه ميباشند. اسقف فرهاد، يكي از نويسندگان قرن چهارم ميلادي به زبان سرياني بوده است.
ديگر نرزس كه مؤسس مكتب نصيبين بود. ديگر فيلوكس مترجم كتاب مقدس و باني عمده تعاليم يعاقبه و ديگر پاول، فيلسوف قرن ششم ميلادي.
فرهنگ نسطوري بيشتر در سه شهر، متمركز شده بود. نصيبين، جنديشاپور و مرو. در شهر نصيبين مكتب ديني و روحاني برپا بوده است. چنانكه ديديم مؤسس آن نام ايراني داشته است. مدرسه پزشكي جنديشاپور از لحاظ پيشرفت و ترقي طب عمومي اهميت فوق العاده داشته است. ولي اگر به سخنان طبري اعتماد كنيم نسطوريان در اين زمينه هم، مرهون مشرق بودهاند و در زمان شاپور دوم (379- 309) يك پزشك نامي هندي وارد شوش شد. جمعي از ساكنان آنجا هنر او را آموختند و بهترين پزشكان ايران شدند. ميدانيم كه در عهد ساسانيان، مرو، يكي از بافرهنگترين و متمدنترين شهرهاي ايران بوده است. پيشرفت و ترقي فرهنگ سرياني در عهد تازيان نيز دوام داشته است و در ميان ايشان گذشته از روحانيان و رجال دين، عدّهاي فيلسوف و پزشك و حقوقدان و مورّخ و عالمان دستور زبان، نيز وجود داشته است. ميدانيم كه پزشكان نسطوري، آموزگار و استاد طبيعيون و حكماي بزرگ عرب بودهاند و تازيان از طريق ترجمه كتب، كه به دست
ص: 26
سوريان صورت گرفته بود با تأليفات يونانيان آشنا شدند. سرپزشكان نسطوري خلفا تا حدي از نفوذ سياسي نيز برخوردار بودهاند. گذشته از اين، خلفا غالبا مسيحيان را به مناصب و مشاغل درجه دوّم منصوب ميكردند.» «1»
«... در قرن نهم ميلادي (سوم هجري) دودمانهاي مسلمان، كه اصلا ايراني بودهاند به سلطنت رسيدند. در نظر ما مهمتر از جمله ايشان، دودمان سامانيان است (390- 261 ه)؛ كه در خراسان و ماوراء النهر فرمانروا بوده و گاه در غرب ايران نيز حكومت ميكردهاند. دولت سامانيان به شيوه شاهان ساساني اداره ميشده است. در عهد ايشان، زبان فارسي، زبان رسمي ديوان رسائل بوده است. ولي كماكان اسلام، دين حاكم و برتر شمرده ميشده است. در آن عهد فرقههاي ثنوي هنوز عده كثيري پيرو داشتند.
اخباري درباره زنديقان كه در محيط مردم روستا نفوذ داشتند در دست است. پس از سقوط ساسانيان بخشي از مانويان به آسياي غربي بازگشتند ولي در زمان خليفه «مقتدر» يكبار ديگر به ناچار به شرق مهاجرت كردند و در آنجا هم از طرف سامانيان مورد ايذاء و تعقيب قرار گرفتند ... در آن زمان، مقّر سرور مانويان «سمرقند» بوده است. مسيحيان نيز در سمرقند و هرات و ديگر بلاد پراكنده بودند. بنا به گفته مقدسي در قلمرو سامانيان شمار يهوديان زياد و مسيحيان اندك بوده است.» «2»
به نظر ريچارد. ن. فراي «... دودمانهاي ايراني، چون طاهريان، صفاريان، سامانيان و آل بويه بيشتر وسيلهاي شدند براي جهاني ساختن اسلام و گسترش آن در سراسر خاورميانه و شمال آفريقا، بيآنكه بوميان ايران، زبان و فرهنگ خويش را رها سازند و به فرهنگ عربي روي كنند- در شمال آفريقا و حتي در اسپانيا واژه عرب و اسلام مترادف و دوشادوش هم، رشد و نمو ميكردند. ولي در ايران، اينها از هم جدا گشتند و زبان عربي همچون زبان اصلي، مخصوص علوم اسلامي شناخته شد. آنان كه اسلام را پذيرفتند و عربي فراگرفتند، عرب نشدند و زبان و فرهنگ خود را حفظ كردند. خدمت ايرانيان به فرهنگ اسلامي چنين بود.» «3»
فراي، در جاي ديگر مينويسد: «... كمتر كسي ترديد دارد در اينكه تمدّن اسلامي قرن چهارم و پنجم هجري، اوج كاميابيهاي اسلامي بود، و نه تنها اين دوران، عصر زرّين جهان اسلام، بلكه سراسر جهان و سراسر دوران قرون وسطا بود. علت اينكه اين فرهنگ
______________________________
(1). بار تولد، گزيده مقالات تحقيقي، ترجمه كريم كشاورز، ص 203 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 206 به بعد.
(3). فراي، عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 203.
ص: 27
در قرنهاي بعد، گسترده نشد و به شكوفايي ادامه نداد مسئله بغرنجي است ...» «1»
به نظر هانري كربن، پژوهنده فرانسوي: «براي دانستن نقشي كه سريانيان بهعنوان آموزندگان فلسفه يونان به فيلسوفان اسلام، برعهده داشتند، بايد تاريخ و مراحل فرهنگ زبان سرياني را هرچند به اختصار در نظر گرفت.
مكتب معروف پارسيان كه در «ادسا» تشكيل يافت، هنگامي تأسيس شد كه ژووين)Jovien( امپراتور، نصيبين را به ايرانيان واگذاشت و در آن شهر بود، كه نام پروبوس)Probus( نخستين مترجم آثار فلسفي يونان به سرياني شهره گرديد.
زنون امپراتور بيزانس در سال 489 مكتب مزبور را به علت گرايشهاي نسطوري آن تعطيل كرد. استادان و شاگرداني كه به عقيده نسطوري معتقد و پابرجاي مانده بودند به نصيبين مهاجرت كردند و در آنجا مكتبي جديد بنياد نهادند كه مركز اصلي فلسفه و الهيّات شد.
بهعلاوه خسرو انوشيروان (579- 521) فرمانرواي ساساني در كنديشابور مدرسهاي تأسيس كرد كه بيشتر استادانش سرياني بودند (بعدها منصور خليفه از همين محل ژرژ بختيشوع را فراخواند). اگر توجه شود كه ژوستينين در سال 529 مدرسه آتن را بست و در نتيجه هفت تن از آخرين گروه فلاسفه نوافلاطوني به ايران پناهنده شدند، بعضي از عوامل، كه وضع فلسفي و الهيّات جهان شرق را در اوايل هجرت (622) ايجاد كرد، معلوم ميگردد.
نام معروفي كه در سراسر آن دوره شهره بوده است، نام سرجيوس فيلسوف، قابل ذكر است كه در امور فلسفي فعاليت شديدي داشته است، اين كشيش نسطوري علاوه بر تأليف تعدادي كتب سودمند، قسمت زيادي از نوشتههاي جالينوس و كتب منطق ارسطو را به سرياني ترجمه كرد.» «2»
______________________________
(1). همان كتاب، ص 248.
(2). تاريخ فلسفه اسلامي از آغاز تا درگذشت ابن رشد، نوشته ه. كربن با همكاري دكتر نصر و عثمان يحيي، ترجمه دكتر مبشري، ص 26.
ص: 29
سير تفكر و انديشههاي فلسفي بعد از اسلام
اشاره
تاريخ تفكر و انديشههاي فلسفي را از صدر اسلام تاكنون ميتوان به چهار دوره مشخص تقسيم كرد:
دوره اول از ظهور نهضت اسلامي تا استقرار حكومت عباسيان.
دوره دوم از روي كار آمدن عباسيان تا پايان قرن چهارم هجري.
دوره سوم از قرن پنجم تا پايان قرن دوازدهم هجري.
دوره چهارم از قرن سيزدهم هجري تا روزگار ما.
در آغاز نهضت اسلامي، عدهيي از اعراب طوعا و با رغبت و ايمان فراوان، به اسلام گرويدند و جمعي به حكم مصلحت، يا پس از نبرد و شكست از مسلمانان، به دين اسلام گردن نهادند. در اين دوره، سران و زعماي نهضت اسلامي، فقط در انديشه گسترش اسلام بودند و مباحثات و گفتگوهاي فلسفي و مذهبي مورد علاقه زمامداران و مردم نبود و مسلمانان اصيل، دين اسلام و قرآن مجيد را حاوي علوم اولين و آخرين ميدانستند، چنانكه روزي حضرت رسول (ص) در دست عمر خليفه دوم، ورقهيي از تورات مشاهده فرمود؛ با تعجب و شگفتي بسيار فرمود اگر موسي در اين روزگار ميزيست چارهيي جز پيروي از من نداشت. با اين جمله، عمر و سران عالم اسلام دريافتند كه اكنون بايد از بحث و فحص و تحقيق و تتبع و مطالعه و مقايسه اديان با يكديگر حتي الامكان خودداري كنند و تنها در انديشه تبليغ و گسترش دين اسلام باشند. شايد سوختن و از بين بردن كتابخانههاي اسكندريه و ايران براي اين بود كه هيچ فكري، جز اسلام در مغزها رسوخ نكند و تعاليم اسلام بدون كارشكني و تحريكات مخالفان در اذهان مردم نفوذ كند. در دوره بني اميه، اوضاع دگرگون گرديد. در اين دوره هرچند با ادامه سياست كشورگشايي حوزه قدرت مسلمين وسعت ميگرفت، ولي با كمال تأسف، در نتيجه استبداد و فساد
ص: 30
خلفاي بني اميه و پريشاني و آشفتگي وضع اقتصادي ملل مغلوب و بيايماني و عدم اعتقاد خلفاي بني اميه به مباني اسلامي و فرهنگي، امكان و فرصت مناسبي براي رشد علوم و افكار فراهم نگرديد. چون خلفاي بني اميه (غير از عمر بن عبد العزيز) به دين اسلام و تعاليم مذهبي و اخلاقي آن، ايمان و اعتقاد راسخي نداشتند غالبا آيات قرآن و تعاليم اسلامي را به نفع خود تفسير و تعبير ميكردند.
تبليغات مذهبي
در قرآن مجيد به پيغمبر، از طريق وحي اعلام شده است كه مردم را به اجبار به قبول دين اسلام محكوم نفرمايد:
«وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ» (ق: 145).
ترجمه: تو بر آنها مسلط نيستي پس هركه را كه از اعلام خطر من ميترسد به اين قرآن پند ده.
در جاي ديگر خدا از رسول خود ميپرسد: «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (يونس: 99).
ترجمه: آيا تو ميخواهي مردم را مجبور كني تا ايمان آورند و با اين جمله استفهامي حضرت را از چنين كاري منع ميفرمايد.
بني اميه با كمال سوءنيت اين قبيل آيات را به نحوي كه با منافع و مصالح آنان سازگار باشد تفسير و تعبير ميكردند و اظهار نظريات فلسفي و كلامي، در صورتي كه معارض قدرت و نفوذ سياسي آنها نبود كاملا آزاد بود، به همين علت در عصر آنان بعضي مسائل مهم فلسفي و اجتماعي مانند جبر و اختيار، قضا و قدر، عقايد و اعمال، عقل و نقل مورد توجه قرار گرفت. فرقه معتزله كه طرفدار عقل و استدلال بود از اواخر اين دوره بهوجود آمد، فرقه مرجئه كه به نوعي تسامح مذهبي و گذشت، معتقد بود، در دوره بني اميه براي مبارزه با تعصبّات و سختگيريهاي مذهبي به نفع زمامداران و هيأت حاكم، به فعّاليت پرداخت. با اينحال نبايد چنين انگاشت كه بني اميه به نوعي آزادي و دموكراسي به نفع مردم معتقد بودند زيرا هشام بن عبد الملك، همين كه ديد غيلان دمشقي از منافع و مصالح مردم سخن ميگويد و مظالم بني اميّه را برملا ميكند فرمان داد كه او را به جرم قيام عليه حكومت، بكشند و جهم بن صفوان را كه به امر بمعروف و بيداري مردم علاقه داشت به دست جلاد سپرد. بنابراين خلفاي بني اميه را نميتوان طرفدار رشد علوم و افكار دانست.
با اينحال بيايماني و تساهل مذهبي آنان، بدون شك عامل مؤثري در رشد و اشاعه افكار معتزله بوده است و عدهيي از زنادقه و مادّيون مانند ابن مقفّع و ابن ابي العوجا و ديگران در
ص: 31
اين دوره قد علم كردند و به نشر آراء و نظريات مادّي خود پرداختهاند.
عهد عباسيان
دوران تساهل مذهبي و رشد افكار و انديشهها
اشاره
دوره دوم، كه از روي كار آمدن عباسيان تا پايان قرن پنجم دوام يافته است يكي از پرشورترين و درخشانترين دورههاي تاريخ فلسفه و تفكر در عالم اسلام است، در اين دوره، ملل و نحل مختلف از بركت دموكراسي نسبي عهد نخستين خلفاي عباسي، در زمينههاي مختلف به بحث و گفتگو پرداختند مخصوصا در قرن دوم و سوم هجري به علت شكفتگي و بهبود نسبي كه در حيات اقتصادي و اجتماعي ملل مغلوب پيدا شده بود بيشتر صاحبنظران، علمي و منطقي فكر ميكردند و در سايه عقلگرايي و توجه به محسوسات و معقولات سعي ميكردند رابطه علت و معلولي قضايا را از راه مشاهده و تجربه كشف كنند و پرده از روي مجهولات بردارند، ماديون، زنادقه، شكاكان و عقلگرايان، آزادانه آراء و نظريات خود را ابراز ميكردند و مخالفان و دشمنان آنها، بدون اينكه در مقام آزار و اذيت كسي برآيند با دليل و منطق به رد و قدح نظريات مرتدين ميپرداختند.
بحث و مناظره و تحمّل آراء و عقايد ديگران و شنيدن سخن مخالفان، امري عادي و طبيعي بود. در شرح حال زكرياي رازي ميخوانيم كه «وي در قرن سوم هجري در خانه يكي از رجال ري، با حضور قاضي شهر و جمعي از بزرگان، با ابو حاتم رازي به مناظره و گفتگو ميپردازد و عقايد ضدمذهبي خود را آشكارا با دليل و برهان بيان ميكند و هيچكس مزاحم و متعرّض وي نميشود و هرگز هتك احترامي از اين پزشك عاليقدر و ملحد دانشمند نشده است.» «1»
دوره سوم يا عصر انحطاط علوم و افكار: مقدمات انحطاط فكري در عالم اسلام از دوره خلافت المتوكل علي اللّه (232- 247) آغاز گرديد. مسعودي ميگويد:
«متوكل با عقيدت مأمون و معتصم و واثق مخالفت كرد و جدل و مناظره در آراء را،
______________________________
(1). نگاه كنيد به سيرة الفلسفيّه، شرح احوال و آثار رازي، از دكتر مهدي محقق، ص 62 به بعد.
ص: 32
ممنوع ساخت و هركه را بدين كار دست زد مجازات نمود و امر به تقليد داد، و روايت و حديث را آشكار كرد. «1»» و باز گفتهاند كه «چون خلافت به المتوكل رسيد امر به ترك نظر و مباحثه و جدل و ترك اعتقاداتي كه در ايام معتصم و واثق بر آن بودند كرد و مردم را به تسليم و تقليد، فرمان داد و شيوخ محدّثين را به حديث و اظهار سنّت و جماعت خواند.» «2» حمله متوكل و محدثين به فلسفه و علوم عقلي سبب گرديد كه پيروان اين افكار به دربار آل بويه و سامانيان روي آورند و در سرزمين ايران به نشر آراء و افكار خود پردازند. ولي بعدها با غلبه عنصر ترك، بر دستگاه خلافت، و با زمامداري المعتصم، بيش از پيش صاحبنظران و فيلسوفان اهل ذمه، و دوستداران علوم، و آزادانديشان و متكلّمين معتزله تحت فشار قرار گرفتند تا جايي كه نظاير محمد بن زكريّاي رازي، فارابي، ابو ريحان و بو علي سينا، حكم سيمرغ و كيميا يافتند و جاي شخصيّتهاي بارز طب و طبيعيات و رياضيّات و منطق و الهيّات را فقها، محدّثين، مفسّرين و متكلّمين اشعري و كرّامي و جز آنان گرفتند و شيعيان و عقلگرايان عزلت گزيدند. در قرن چهارم و پنجم هم معتقدات اهل سنت همچنان تقويت شد.» «3» و حكومت تركان غزنوي و سلجوقي كه در ايران پايگاه ملّي و اجتماعي نداشتند و تنها نقطه اتكاي آنها، دستگاه فاسد و منحط خلفاي عباسي بود، به انحطاط سريع فلسفه و رواج بازار تعصب كمك كرد. به اين ترتيب آزادي عقايد و افكار كه تا اواخر قرن چهارم، كمابيش وجود داشت از قرن پنجم هجري به بعد جاي خود را به جمود، خشكي و تعصّب سپرد. و از قرن پنجم به بعد زمامداران ترك و خلفاي عباسي براي تحديد عقايد و افكار مردم، از سياست مشتركي پيروي ميكردند و در ايران و ديگر ممالك اسلامي تدريس علوم عقلي ممنوع شد.
«قوّت صوفيه در اين عهد، و در قرن ششم و هفتم، نيز بلاي بزرگي براي علوم عقلي علي الخصوص فلسفه و استدلال كه آن را كافي براي درك حقايق نميدانستند گرديد، با غلبه ايّوبيان و مماليك آنان در مغرب، و تسلط عدهيي از خانان يا غلامان ترك، در بازمانده ممالك سلجوقي، كه هيچيك را حوصله فهم علوم عقلي و تشويق علما نبود، كتابخانههاي عظيم بر باد رفت و حوزههاي علمي برچيده شد، و علوم عقلي كه با آنهمه رونق و شكوه در تمدن اسلامي استقبال شده بود، راه شكست و اندراس پيش گرفت ...» «4» با
______________________________
(1). مروج الذهب، ج 4، ص 246.
(2). همان كتاب، ص 73 به نقل از تاريخ علوم عقلي، از دكتر ذبيح الله صفا، ص 134.
(3). همان كتاب ص 135.
(4). همان كتاب ص 137.
ص: 33
حمله مغول و تيمور به ايران به يكباره بساط عقل و استدلال برچيده شد و در نتيجه شكستها و محروميتهايي كه از اين رهگذر نصيب ايرانيان گرديد، جز خواجه نصر الدين طوسي شخصيت فرهنگي مهمّي ظهور نكرد، عقل و استدلال، و فكر مشاهده و تجربه، جاي خود را به «وهم» و خيالبافي و صوفيگري و درويشي سپرد، تا جائي كه در دورههاي بعد، و در عهد صفويّه هرگز مرداني چون رازي، ابن سينا و بيروني در ميدان علم، خودنمايي نكردند. در ميان متأخّرين، سهروردي (متولد در 549 ه) و ملاصدرا بيشتر پيرو غزّالي و مبلغ ايداليسم بودند، و اين ضعف و انحطاط فكري، تا پايان قرن دوازدهم هجري دوام يافت.
از قرن سيزدهم به بعد يعني پس از استقرار سلسله قاجاريه در ايران، با تمام تلاشي كه سلاطين اين سلسله در تحديد عقايد و افكار و جمود فكري مردم به كار ميبردند، در نتيجه رشد و گسترش فرهنگ و تمدن جديد و توسعه روزافزون شهرها و آمد و رفت اروپاييان به ايران و رفتن ايرانيان به كشورهاي غرب و حمايت بعضي از روحانيان اصيل چون ميرزاي شيرازي و سيد جمال الدين اسدآبادي و ديگران از آزاديخواهان و اصلاحطلبان، باب نفوذ افكار جديد در ايران باز شد و با انتشار كتابهايي از نوع آثار طالبوف و ميرزا فتحعلي آخوندزاده و اشاعه نظريات ميرزا آقا خان كرماني، شيخ احمد روحي، حاج سياح و ديگران جهانبيني و طرز تفكر جديدي در جامعه ايران راه يافت كه بيشتر گرايش به واقعبيني و رئاليسم داشت.
اكنون هريك از ادوار چهارگانه سابق الذكر را اجمالا مورد مطالعه و بررسي قرار ميدهيم.
دوره اول: سير انديشه و جهانبيني مردم در دوره جاهليت و در عهد خلفاي راشدين و بني اميه
اشاره
قبل از آنكه از افكار فلسفي پس از ظهور نهضت اسلامي سخني بهميان آيد، بايد بدانيم كه اعراب در دوران جاهليّت، سخت شكّاك و به امور و قيود مذهبي بياعتنا بودند، بطوريكه از كتاب ملل و نحل شهرستاني برميآيد، اعراب در آغاز نهضت جديد، طرز تفكر و معتقدات واحدي نداشتند:
«و العرب الجاهليّته اصناف فصنف انكروا الخالق و البعث و قالوا بالطّبع المحيي و الدهر المفني كما اخبر عنهم التنزيل و قالوا ما هي الّا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و قوله و ما يهلكنا
ص: 34
الا الدّهر و صنف اعترفوا بالخالق و انكروا البعث ...»
ترجمه: اعراب جاهليت چند گروه بودند بعضي منكر خدا و قيامت بودند و ميگفتند طبيعت، زندگي ميبخشد و روزگار هلاك و نابود ميكند، چنانكه در قرآن در وصف آنان آمده است، كه ميگفتند: بجز زندگي دنيايي چيز ديگري نيست، و جز زمانه چيز ديگري ما را از بين نميبرد. و بعضي به خالق اعتراف مينمودند ولي قيامت و رستاخيز را انكار ميكردند ... (سوره 45، آيه 23 و سوره ق، يعني سوره 5، آيه 14).
سپس شهرستاني مينويسد: «بعضي از قبايل عرب بتپرست بودند، يعني هر قبيله، بت مخصوص خود را ميپرستيد. چنانكه غزّي معبود اهل قريش و منات از آن اهل اوس و خزرج و هبل بزرگترين بتهاي آنان بشمار ميرفت. بعضي از قبايل عرب، به دين يهود و بعضي به مذهب مسيح و برخي به ملّت صابئين گرايش داشتند، طلوع و غروب ستارگان و حركت اجرام سماوي را در زندگي خود مؤثر ميشمردند، بعضي فرشتگان و برخي ديوها را عبادت مينمودند، چنانكه ابو بكر صديق در علم انساب و طلوع و غروب ستارگان و تاريخ و تعبير خواب اطلاعاتي داشت» «1» به اين ترتيب ميبينيم كه مقارن ظهور اسلام پيروان اديان و مذاهب مختلف در شبه جزيره عربستان آزادانه زندگي ميكردند.
پس از آنكه نهضت اسلامي گسترش يافت و تمام شبه جزيره عربستان را فرا گرفت پيروان اديان و مذاهب مختلف بعضي طوعا و برخي در طي غزوات و جنگها به دين اسلام گردن نهادند، ولي دوران وحدت و يگانگي مسلمانان چندان نپاييد و با مرگ حضرت محمد (ص) اختلاف و تشعب و جدايي بين مسلمانان آغاز شد و هريك از فرق، به شعب و شاخههايي تقسيم شدند ...
علل اختلافات مذهبي
بطور كلي «اختلافات مذهبي كه در ميان مسلمين بروز كرد سه مبناي اساسي دارد: نخست مسأله جانشيني (خلافت- امامت) دوم اختلاف در روش فقهي (فروع احكام) سوم اختلاف در اصول عقايد ...» «2»
آنچه مورد نظر ماست تحقيق در علل بروز عقايد و افكار گوناگون، در عالم اسلام است. مادام كه پيشواي اسلام حيات داشت هرگاه در مسائل مربوط به زندگي مادي يا امور مربوط به نماز، روزه، حج، و زكاة يعني در مسائل ديني و دنيايي اختلافي بروز ميكرد از حضرت سئوال ميكردند و موضوع به سادگي حل ميشد ولي پس از آنكه از دوره ابو بكر
______________________________
(1). دكتر ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات، ج 1، ص 42.
(2). همان كتاب، ص 42 به بعد.
ص: 35
به بعد حوزه قدرت مسلمين وسعت گرفت و اقوام زرتشتي، عيسوي و يهودي و بالاخره زنادقه زير پرچم اسلام گرد آمدند، باب بحث و گفتگو در پيرامون مسائل مختلف مفتوح شد.
از دوره خلفاي راشدين، مخصوصا در دوران حكومت بني اميه حوزه قدرت مسلمين سخت گسترش يافت.
پس از سپري شدن عهد امويان و پايان دوران كشورگشايي، در قلمرو مسلمانان، امنيت و آرامشي بيسابقه پديد آمد و از بركت آن، مقدمات رشد جنبشهاي علمي و فلسفي فراهم شد. ضمنا در جريان زدوخوردي كه بين دستههاي سياسي درميگرفت هر دسته «دين» را وسيله اجراي اغراض سياسي قرار دادند و احكام و تعاليم و مقررات اسلامي را برحسب منافع اجتماعي و سياسي خود تعبير و تفسير كردند.
در آغاز نهضت محمدي، مخصوصا پس از نخستين پيروزيهايي كه نصيب اسلام شد، اعراب دستهدسته به دين اسلام گردن نهادند، زيرا اسلام مصالح و منافع آنها را در دنيا و آخرت تأمين ميكرد، ولي از اواخر دوره بني اميه، به تدريج در سايه رفاه و امنيّت اقتصادي، مقدمات رشد بحثهاي مذهبي و فلسفي و كلامي در جهان اسلام فراهم گرديد.
مجادلات مسلمين با منكران اسلام
«مجادلات مسلمين با منكران اسلام در حقيقت از همان عهد حيات پيغمبر (ص) آغاز ميشود، و در واقع، يهود و نصارا گهگاه نزد پيغمبر نيز مناظره ميكردند، نه فقط مناظرات پيغمبران گذشته با «1» منكران خويش، در قرآن مكرر ذكر شده است بلكه اشارات به بعضي مجادلات خود پيغمبر نيز با مخالفان و منكران، در قرآن آمده است. از جمله به موجب روايات اهل تفسير، وقتي عربي پيش پيغمبر آمده، پارهاي استخوان پوسيده به دست گرفته، آن را در كف دست و بين انگشتان بپسود و خرد كرد و بر باد داد، بعد روي به پيغمبر كرده گفت «اي محمّد تو گمان ميبري كه اين را زنده خواهد كرد؟ جوابي كه پيغمبر از زبان وحي به اين عرب دهري و كافر، داد اين بود كه «بلي» اين استخوان پوسيده را همان كه اول بار آن را بهوجود آورد ديگر بار زنده خواهد كرد.»
چنانكه هم در جواب يهود كه امكان نسخ اديان را انكار ميكردند، و هم در رد نصارا كه عيسي را ابن اللّه ميشمردند، در قرآن به زبان وحي احتجاج شده است، گذشته از آن در حديث نبوي، مكرر به اينگونه احتجاجات ميتوان برخورد، داستان مباهله «1» كه اخبار آن
______________________________
(1). مباهله: لعنت كردن يكديگر.
ص: 36
هم در تواريخ، مثل ابن هشام، ابن سعد، بلاذري، يعقوبي، واقدي و هم در تفاسير مثل تفسير طبري، زمخشري، ابو الفتوح، بيضاوي و جلالين آمده است نيز در دنباله همينگونه مجادلات روي داده است.
بسط فتوح اسلام بيشك از اسبابي بود كه مسلمانان را در عهد خلفا، با طوايف گوناگون دهريّه و سمنيّه «1» و با فرقههاي مختلف اهل كتاب محشور كرده است.
در حقيقت نصارا و يهود شام و عراق برخلاف آن عدّه از همكيشان خويش كه در جزيرة العرب بودند، غالبا از سواد و معرفت بهرهاي داشتند به همين سبب در دوره بسط فتوح، بازار مجادله با آنها تا حدي گرمي بيشتر يافت ... در واقع هردو طرف وجود خدا و ضرورت تشريع و لزوم حشر و حساب را قايل بودند، نهايت آنكه بحث با آنها غالبا در مسأله نبوّت خاصّه بود، ليكن خارج از حوزه اهل كتاب، عدهاي از مخالفان اسلام بودند، كه نه فقط نبوت خاصه، بلكه نبوت عامه و مسأله حشر و معاد و حتي گاه وجود خدا را نيز انكار ميكردند و مناظره مسلمين با اين فرقهها البته ناچار ميبايست بر براهين عقلي متكي باشد، اين جماعت عبارت بودند از دهريّه، و حكماي مادي و سمنيّه و زنادقه كه عقايد آنها را مسلمين بطور كلّي الحاد ميخوانند ... بعضي از اين ملاحده فقط كساني بودند كه ميخواستند مسائل اعتقادي را تجزيه و تحقيق كنند و در آن امور به مجرد تعبد و تقليد اكتفا ننمايند از اينرو، در قبول عقايد راجع به نشأة عقبي و حشر و نشر و معاد، متحيّر و متوقفّ ميماندند و متكلّمان هم چون ميديدند آنچه تا حد زيادي سبب ايجاد اينگونه شكوك و شبهات در اذهان اين جماعت ميشد مطالعه و اشتغال به منطق و حكمت يوناني است، غالبا اهل منطق و حكمت را گنهكار ميشمردند و تعليم آن را منع ميكردند ... اهل كتاب در قلمرو اسلام، در صورت قبول جزيه، در ذمّه مسلمين درميآمدند و مادام كه به غدر و مكر و ايذاء، و فتك نميپرداختند و شروط و عهود را به جا ميآوردند به آنها اين آزادي را ميدادند كه بتوانند مناسك و مراسم مخصوص ديني يا مذهبي خويش را بهجا آورند ... معهذا به موجب بعضي اخبار، بعد از رحلت پيغمبر، در داخل جزيرة العرب خلفا سعي كردند يهود و نصارا را از بين ببرند، و قولي هست كه پيغمبر سفارش كرده بود كه در داخل جزيرة العرب نگذارند غير از اسلام ديني ديگر وجود داشته باشد. ابو بكر خليفه نخستين هم در نامهيي كه به نصاراي نجران فرستاد، به
______________________________
(1). سمنيّه- در كتب مربوط به ملل و نحل سمنيّه به كساني اطلاق ميشود كه به قدم عالم و تناسخ ارواح اعتقاد داشتند و به سبب اتكاء بر حس، منكر نظر و استدلال بودند، بعضي منشاء اين مذهب را از هند و چين ميدانند پيروان اين راه به ضرورت فرض خالقي براي عالم اعتقاد ندارند.
ص: 37
همين نكته نظر داشت ...
رفتار مسلمين با اهل كتاب
معامله مسلمين با اهل كتاب هرچند به اقتضاي احوال تفاوت داشته است ليكن روي هم رفته مبتني بوده است بر مدارا و مسالمت ...
بحث با اهل كتاب، خاصه يهود و نصارا، از همان عهد خلفاي راشدين هم، گهگاه پيش ميآمد. خلفاي اموي چندان توجّهي به اينگونه مسائل نميورزيدند ... از عباسيان، مهدي براي قلع و قمع زنادقه، علما را تشويق كرد كه در رد آنها اهتمام كنند و مأمون مخصوصا در كار بحث و مناظره با منكران اسلام، سعي بسيار ورزيد، چنانكه همه هفته روزهاي سهشنبه مجالس مخصوص مناظره تشكيل ميداد ... امّا از عهد متوكّل به بعد، اينگونه مجالس از بين رفت و خلفاي ديگر هم جز در مواردي نادر، به اين كار فرهنگي مبادرت نكردند ... اما روي هم رفته بعد از روزگار مأمون مهمترين اقدام مسلمين در امر مناظره و مجادله با اهل كتاب، عبارت بوده است از تأليف كتب و رسالاتي كه طرفين در ردّ عقايد يكديگر نوشتهاند. در مناظره با يهود غالبا در باب امكان نسخ شرايع يا عدم جواز آن، بحث ميشد، بعضي از علماي يهود نسخ شرايع را جايز نميشمردند و از خداوند بعيد ميدانستند كه به انجام كاري امر كند و باز از آن نهي نمايد ولي متكلمان اسلام نسخ شرايع را از خداوند بعيد نميشمردند و ميگفتند كه حتي برحسب روايت تورات، شريعت يعقوب كه در آن تزويج دو خواهر در يك زمان جايز بوده است به وسيله شريعت موسي (كه اين امر در آن جايز نيست) در واقع نسخ شده است.
گذشته از آن به عقيده مسلمين، يهود در تورات تحريف كرده بودند و آنچه امروز بهنام تورات در دست آنهاست موارد ايراد بسيار دارد و در حقيقت تورات آسماني نيست چنانكه ابن حزم 57 فقره اعتراض بر اين تورات وارد آورده است ... البته يهود نيز در دفاع از عقايد خود گهگاه اعتراضهايي به اسلام وارد ميكردند چنانكه يعقوب القرقساني در رد مسلمين كتابي جداگانه داشت. همچنين در كتاب بزرگ الانوار و المراقب نيز به تفصيل در رد نبوت خاصه بحث شده، از جمله تصديق قرآن را از شريعت موسي، با ادعاي نبوت محمد (ص) و دعوي خاتميّت او منافي شمرد و نسخ شريعت موسي را بدون آنكه قبلا خداوند آن را به موسي اخبار كرده باشد محال ميدانست. وي مسأله تبديل در تورات را نيز انكار ميكند و ميگويد يهود و نصارا در تمام شرق و غرب عالم، جز اين، تورات ديگري نميشناسند ... و امكان ذكر نام محمد (ص) را به صورت كنايه يا تصريح در تورات، فعلي نامعقول ميشمارد.
ص: 38
... حتي در باب قرآن كه آن را مسلمين معجزه محمد (ص) ميدانند ميگويد بر فرض صحت دعوي، اين معجزه به هيچوجه نميتواند كساني را از عرب و غيرعرب كه فصاحت و بلاغت قرآن براي آنها قابل ادراك نيست قانع كند و وقتي پيغمبري بر جميع خلق عالم مبعوث ميشود چرا بايد اعجاز او را جز، عدهيي معدود ادراك نكنند ...» «1»
... در معركه اينگونه مجادلات، علماي دين زرتشت نيز بر اسلام و قرآن اعتراضها كردهاند و حتي در كتابهاي پهلوي نيز منعكس است، از جمله در دينكرت يكجا ميگويد اينكه مسلمين حضرت محمد (ص) را خاتم پيغمبران خوانند لازمهاش آن است كه با ظهور او روزگار بيمرگي و دادگري آغاز شود و چون چنين نيست اين دعوي درست نتواند بود، جاي ديگر ميپرسد، آنها كه ستارگان را به مثابه آفريدگان خداوند نيايش ميكنند بتپرست توانند بود يا كساني كه ميگويند خداوند فرشتگان را فرمان داد تا آدم را سجده كنند؟
مجادلات مذهبي
در همين دينكرت اعتراضات سخت بر اهل توحيد هست و پيداست كه تصور خدايي واحد كه خير و شر، هردو، مخلوق، و مشيّت او باشد در نظر پيروان مزديسنان معقول نيست.
به موجب دينكرت، وقتي كه سقوط و گناه به خداي واحد منسوب باشد و خود انسان فاعل واقعي اعمال خويش محسوب نشود ديگر خداوند را نميتوان حكيم و رحيم خواند، عقوبت خداوند، كه مسلمين به لزوم آن، در نشأة عقبي معتقدند در نظر مؤلف دينكرت خلاف عدل است، چرا كه خداوند در اين عقوبت اخروي كساني را مجازات ميكند، كه نميتوانستهاند طور ديگر و برخلاف آنچه در واقع كام و اراده خداوند بوده است رفتار كرده باشند. دراينصورت گويي كام و اراده خداوند برخلاف فرمان او بوده است.
با اين همه، نويسنده دينكرت اعتقاد مزديسنان را به عقوبت دوزخ نيز نامعقول نميشمارد و از آن دفاع ميكند و ميگويد: وقتي كه خداوند خود سبب گناه انسان نباشد و فاعل اعمال آدمي، فقط خودش فرض شود، مجازات گنهكار خلاف عدالت نيست، گذشته از آن در آيين مزديسنان، گنهكار، جاودانه در دوزخ نيست، بلكه تصفيه و تهذيب ميشود و از آن بيرون ميآيد تا جهان دوباره پاك شود و از آلايشها و پليديهايي كه زاده امتزاج نور و ظلمت است برهد و اين خود لازمه عدالت ايزدي است.
______________________________
(1). نه شرقي نه غربي: انساني- دين و فلسفه، دكتر زرينكوب، ص 90 به بعد.
ص: 39
در كتاب شكند گمانيك وچار، هم فصلي از همين مقوله هست، از جمله مؤلف آن كتاب، وجود دوزخ را بدانگونه كه در كتب مسلمين هست با رحمت، با حكمت و با قدرت بالغه الهي منافي ميشمرد و خداي واحدي را كه خالق خير و شر، هردو باشد رد ميكند و ميپرسد كه خداي مسلمين، اگر شر را دشمن ميدارد، براي چه شريران را ميآفريند و اگر حتي خير را بر شر ترجيح ميدهد چرا در دنيا غلبه با شريران است.
در رد اقوال اهل تثنيه كه عالم را به دو اصل جداگانه نور و ظلمت منسوب داشتند ... متكلمان اسلام احتجاجات بسيار كردهاند ... «1»»
به نظر بروكلمان: «افكار مذهبي پيغمبر (ص) در ابتداي اقامت در مدينه بيشتر متوجه روابط با يهوديان بود و در بدو ورود بدين شهر، اميد داشت كه اين قوم نيز، به دين اسلام درآيند، لذا به منظور جلب و تحبيب آنها بعضي از قواعد و رسوم آنان را جزء آئين و مذهب خويش درآورد و همانطور كه ايشان روز دهم ماه تشري را روز صلح ميدانستند و روزه ميگرفتند وي نيز براي عاشورا يعني دهم محرم «روزه» مقرر نمود و بر مسلمانان كه در مكه بودند و تاكنون فقط روزي دوبار نماز ميخواندند دستور داد سه بار نماز بخوانند كه يكي از اين نمازها، چنانكه ميدانيم هنگام ظهر ادا ميشد و چون حكومت ديني شهر مدينه با حضرت بود دستور داد كه براي دعوت مسلمين به نماز ظهر «اذان» گفته شود و اين عمل با روش دو مذهب ديگري كه خداي يگانه را ميپرستيدند اختلاف و منافات داشت، زيرا در شرق معابد يهود به وسيله شيپور و مسيحيها به جاي ناقوس كه اكنون مينوازند با قاشقك يا سنج، پيروان خود را به عبادت و نماز ميخواندند ولي پيغمبر برخلاف ايشان براي دعوت مسلمانان به نماز آواز بشر (اذان) را مورد استفاده قرار داد و عليرغم يهوديها كه شنبه نماز عمومي ميخواندند، حضرت جمعه را به اين عمل اختصاص داد و كار و اشتغالات را در بقيّه اين روز آزاد گذارد.
به زودي بين پيغمبر و علماي يهود، بحث و گفتگوهاي زيادي درگرفت چه ايشان پيش خود تصور ميكردند كه در اين محيط و اجتماع محدود و محصور هر قدر اطلاع و معلوماتشان كم و بيمقدار باشد در علوم نظري و عملي بر اين پيغمبر امّي برتري و رجحان دارد و چون بين مضامين سورههاي قرآن كه در مكه نازل شده بود و مندرجات تورات اختلافاتي وجود داشت آنها حاضر نبودند آن را ناديده بگيرند و آنچه به كنايه و گوشه در اين باب ميگفتند، در ايمان و عقيده راسخ حضرت، نسبت به صحت
______________________________
(1). همان كتاب، ص 103.
ص: 40
مطالبي كه به صورت وحي نازل ميشد، كمترين تأثيري نداشت و از اختلافگوييهايي كه يهود به وي نسبت ميدادند، چنين نتيجه ميگرفت كه روحانيان و پيشوايان يهودي، از راه راست منحرف شده و گفتههاي خداوند را كه وي به حقيقت آنها اطلاع و وقوف دارد تغيير داده و تحريف كردهاند. اين بحث و گفتگو با يهوديان به زودي عواقب و نتايج عملي بار آورد و پيغمبر به جنبه مثبت عملي مذهب خويش توسعه و شدت بيشتر داد و بدون آنكه روزه عاشورا را كه عملي مستحب محسوب ميشد موقوف كند روزه رمضان را كه نهمين ماه سال قمري است، و اينك نيز معمول است، واجب و مقرر كرد و اگر يهوديها در روزه چهل روزه خود فقط از خوردن گوشت پرهيز ميكنند، وي به پيروانش دستور داد كه در تمام روزههاي اين ماه از خوردن و آشاميدن احتراز كنند ولي بعد از غروب آفتاب هرچه ميخواهند بخورند و بياشامند. بعضي گفتهاند كه اين دستور از احكام پيروان يكي از مسالك عرفاني، يا از مانويها، كه مبلّغين آنها به عربستان نيز آمده بودند اقتباس شده است ...» «1»
آنچه مسلم است پيشواي اسلام با آنكه امّي و بيسواد بود از هوش و درايت فراوان برخوردار بود، و در اوقات فراغت از تحقيق و پژوهش غافل نبود. در طيّ مسافرتها و در جريان بحثها و گفتگوهايي كه با پيروان اديان و مذاهب گوناگون داشت، سعي ميكرد كه با انديشهها، افكار و معتقدات ملل مختلف آشنا شود و با توجّه به مقتضيات زمان و استعداد و آمادگي اعراب و با استمداد از منبع وحي، مذهبي جامع و شامل پديد آورد.
مكتب هرمس
به نظر هانري كربن، صابئين حران، نياكان خود را به هرمس و آگاثودمون ميرسانند، معروفترين مجتهد آنان ثابت بن قره (متوفي به سال 288 هجري) كتاب تعليمات هرمس را به سرياني نوشت و خود، آن را به عربي ترجمه كرد.
به عقيده مانويان هرمس يكي از پنج پيغمبر اولو العزم است كه قبل از ماني ميزيسته است و شخصيت هرمس از طريق نبوّت مانوي وارد نبوت اسلامي گرديد و در اسلام با ادريس «اخنوح» يكي محسوب شد.
پس مايه حيرت نيست كه شيعيان از نخستين مسلماناني بودند كه عقايد هرمس را پذيرفتند ... در طبقه انبيا، او پيغمبري مقنن نبود تا موظف باشد براي بشر شريعتي بياورد.
رتبه او در تاريخ اديان مرتبه يك «نبي» است، كه فرستاده شده تا زندگي مردم شهرها را
______________________________
(1). تاريخ دول و ملل اسلامي، اثر كارل بروكلمان، ترجمه هادي جزايري، ص 32 به بعد.
ص: 41
تمشيت دهد و فنون زندگي را به مردم بياموزد ... فلسفه هرمسي در حقيقت به عنوان حكمت لدني با خردملهم يعني فلسفه نبوي مشخص ميگردد.
در مقابل، اهل تسنن، (بنا به گواهي شهرستاني) مذهب هرمسي صابئين را با مذهب اسلام ناسازگار دانستهاند چه آن مذهب، بشر را از وجود پيغمبر بينياز ميداند ... مذهب هرمسي از طريق شيعه، وارد اسلام گرديد و از طريق شيعه با آن آشنايي روي داد.
در صورتيكه به عقيده اهل تسنن وضع شيعه و وضع اسمعيليه و مكتب هرمس بدون تفاوت، باطنا مخالف نبوت است و با اسلام تشريعي در نبرد ميباشد. «1»
سير انديشهها دوره دوم
اشاره
به نظر علّامه اقبال لاهوري: «با غلبه عرب بر ايران دوره جديدي در تاريخ فلسفه ايران آغاز شد ... پس از پيروزي اعراب، انقلابي سياسي در ايران درگرفت و در جريان آن، فرهنگهاي آريايي و سامي در يكديگر رخنه كردند. ايرانيان با آنكه به ظاهر زندگي خود رنگي سامي دادند، به آرامي اسلام را با شيوههاي فكري آريايي، هماهنگ گردانيدند چنانكه يونانيان نيز به نوبه خود در تغيير مسيحيت كه دين سامي ديگري بود، همت گماردند، در هردو مورد نتيجه يگانهيي به دست آمد. يونانيان و ايرانيان به قصد تلطيف قانوني مطلق، كه از خارج بر فرد تحميل شده بود، در تفسير و تعديل مسيحيت و اسلام كوشيدند و به بيان ديگر عامل بيگانه بيروني را به صورت عامل خودي و دروني درآوردند ...» «2»
دانش يوناني از طريق حران و سوريه به مسلمين رسيد ولي مترجمان و ناقلان افكار و انديشههاي فلسفي و علمي يوناني در كار خود چنانكه بايد استاد نبودند و نتوانستند عقايد و افكار افلاطون و ارسطو و ديگر دانشمندان يوناني را بهصورتي دقيق ترجمه كنند و در اختيار علاقمندان قرار دهند و متأسفانه دانشپژوهان عالم اسلام نيز درصدد برنيامدند كه زبان يوناني را فراگيرند و از اين راه اصيل، به گنجينه افكار و علوم يوناني آشنا گردند.
______________________________
(1). تاريخ فلسفه اسلامي ترجمه دكتر مبشري، ص 160 به بعد.
(2). سير فلسفه در ايران، از اقبال لاهوري، ترجمه آريانپور، ص 31 به بعد.
ص: 42
برخورد عقايد و افكار
به قول اقبال لاهوري «اساسا نميتوان مطمئن بود كه مسلمين فلسفههاي افلاطون و ارسطو را درست يافته باشند، آنچه در اين مورد ميتوان گفت اين است كه ابن سينا آگاهتر و نيز مبتكرتر از فارابي و ابن مسكويه بود، و ابن رشد با آنكه درست فلسفه ارسطو را درنيافت بيش از اسلاف خود به ارسطو نزديك شد.
سزاوار نيست كه حكيمان اسلامي را مقلدّ محض فيلسوفان يونان شماريم. تاريخ تعقّل حكيمان اسلامي ايران گوياي كوشش خستگيناپذيري است كه اينان براي گشودن راه دشوار خود مبذول داشتهاند. مترجمان فلسفه يوناني بر اثر بيدقتي، توده عظيمي از اباطيل گرد آوردند و با اين اباطيل، راه شناخت واقعي فلسفه يوناني را بر حكيمان اسلامي سد كردند، از اينرو حكيمان به حكم ضرورت، فلسفههاي افلاطون و ارسطو را بازانديشي و بازسازي كردند، از اينجاست كه هيچيك از شروح آنان بر افكار يوناني، شرح توصيفي نيست، بلكه شرح انتقادي يا ابتكاري است، بيگمان همين وضع باعث شد كه حكيمان ايراني اسير لاطائلات مزاحم نشوند و سره را با ناسره، درنياميزند.»
يكي از مشخصات قرن دوم و سوم هجري رشد علوم و افكار در حوزه قدرت اسلامي است. در اين ايام آتش جنگها و تعصبات مذهبي اندكي فرونشسته بود، و فرق مختلف اسلامي ميتوانستند براي پيش بردن مقاصد سياسي و اجتماعي خود از عقل و منطق كمك بگيرند و به بحث و مناظره و تحقيق و تفرّس بپردازند. در همين ايام بر اثر ترجمه مؤلفات حكمتي و منطقي مردم يونان و كتب مذهبي و مقالات ملل غيرمسلمان، مخصوصا زنادقه يعني پيروان ماني و اصحاب مرقيون و ابن ديصان و سمنيّه و براهمه و يهود و نصارا و زردشتيان (مجوس) بازار مباحثه و مجادله و مناظره رواج كلي داشته و فرق مذهبي در تأليف كتب و رسائل، براي رد و نقض عقايد مخالفين و دفاع و تأييد مذهب خود دقيقهيي از پاي نمينشستهاند و به اندازهيي اذهان متوجه اين قضيه بود كه هركس به قدر وسع و نفوذ و درجه فهم و تفكر خود، در اين مبارزه اظهار حياتي ميكرد و از خليفه و اركان دولت گرفته تا كسبه و پيشهوراني كه قوّه تميز و درك اينگونه مطالب را داشتند، كسي نبود كه راجع به مباحث سابق الذكر، ابراز علاقه ننمايد.
در جريان اين مباحثات، مسلمانان براي دفاع اصول دين اسلام از تعرّض مخالفين و يا از نفوذ فكري بعضي تازه مسلمانان سستايمان، كه با وجود قبول شريعت محمدي (ص) و يا تظاهر به مسلماني، هنوز عقايد آباء و اجدادي را در خاك نكرده و براي توفيق بين معتقدات باطني خود و اصول اسلام در پي يافتن راهي بودند. مسلمين واقعي
ص: 43
بايستي از يكطرف، به ايرادات و اعتراضات ناقضين، جواب مقنع دندانشكن بدهند و از طرفي ديگر به وسيله تقرير منطقي روشن، و تأليف كتب متقن، اصول ديني اسلام را كاملا تشريح و توضيح كنند تا هم مسلمين به ضلالت نيفتند و هم راه اعمال غرض بر اهل بدعت و نومسلمانان متظاهر سد شود و اين دفاع، كاري بوده است كه عموم فرق اسلامي انجام آن را وظيفه ديني و تكليف ايماني خويش ميدانستند.
مسئله جانشيني
پس از رحلت پيشواي اسلام موضوعي كه منشاء اختلافات فراوان شد موضوع امامت و چگونگي تعيين جانشين براي حضرت بود. در صدر اسلام، اگر اختلافي در امور ديني و دنيايي به ظهور ميرسيد به همت صحابه، حل و فصل ميشد يعني با استناد به آيات قرآن و سنن نبوي و يا احاديث مرويّه از حضرت رسول به مسائل مطروحه پاسخ كافي ميدادند و مجال بحث باقي نميماند. در اين ايام، اعراب هنوز با ديگر ملل تازهمسلمان و طرز تفكر و عقايد آنان آشنا نشده بودند. علاوه بر اين «به علّت نهي شديد صحابه از تأويل آيات متشابه قرآن و تفسير به رأي،- عموم مسلمين به يك شكل فكر ميكردند و هنوز راه شبهه و تفكر در مسائل ديني برايشان باز نشده بود، بخصوص كه مسلمين گرفتار جهاد و فتح بلاد و گرفتن «ايمان» از مخالفين بودند و هنوز آن آرامش و سكوني كه جهت اين قبيل تفكرها و بحثها ضرورت داشت، در جامعه اسلامي برقرار نگرديده بود، به همين علل اختلافاتي كه پيش ميآمد بيشتر در باب فروع دين و عبادات و معاملات بود، و حل آنها به وسيله مراجعه به صحابه و استشهاد به آيات قرآني و سنن نبوي به سهولت دست ميداد. بعد از روي كار آمدن عثمان و اعمال نارواي او كه منتهي به قتل وي گرديد، طلحه و زبير و عايشه به نفع منحرفين و به زيان حضرت علي (ع) وارد ميدان شدند و در عالم اسلام تفرقه كلي پديد آمد.
يك فرقه در ولايت حضرت علي (ع) باقي ماندند، فرقه ديگر بيطرفي اختيار كردند و گروه سوم به خونخواهي عثمان و مخالفت با امير المؤمنين قيام كردند. با اينكه اين گروه در وقعه جمل (سنه 36 ه) مغلوب گرديدند و طلحه و زبير به قتل رسيدند عدهيي از آنان به ياري معاويه شتافتند و سرانجام جنگ صفيّن به وقوع پيوست و پس از حكميّت و فريب خوردن «ابو موسي اشعري» عدهيي قبول حكميّت را صحيح نشمرده از بيعت حضرت امير بيرون رفتند و با اينكه در جنگ نهروان عده كثيري از آنان به قتل رسيدند، باز دست از عقايد افراطي خود برنداشتند و بهنام خوارج در مقابل اهل سنت و جماعت و فرقه شيعه
ص: 44
جمعيت بزرگي شدند و چنانكه در تاريخ سياسي آن ايّام ديديم به زيان دستگاه خلافت جنگها كردند. به اين ترتيب پس از قتل عثمان مسأله امامت يعني رهبري و اداره مسلمين كسب اهميت فراوان كرد، و هريك از فرق اسلامي در اين باب عقيده و نظر خاصي داشتند و براي امام و پيشواي مسلمين شرايط و خصوصيّاتي ذكر ميكردند كه با منافع و مصالح خود آنها سازگاري داشت- مثلا محافظهكاران يعني اتباع طلحه و زبير و عايشه و اصحاب معاويه و بني اميه كه به فرقه مرجئه معروفند، ميگفتند، جميع اهل قبله همينكه به ظاهر دعوي مسلماني كردند- مؤمنند. هيچكس حق ندارد كه در دنيا، در باب جهنمي يا بهشتي بودن كساني كه مرتكب گناهان كبيره شدهاند حكم دهد، بايد حكم اين اشخاص را به روز قيامت موكول كرد و عذاب ايشان را تا روز حشر، به تأخير انداخت و اين تأخير را ارجاء (يعني به تأخير انداختن) ميگفتند.
عقيده مرجئه در باب امام يعني جانشيني حضرت رسول اين بود كه پس از انتخاب شخصي به اجماع به اين مقام، بايد هرچه را او ميگويد و امر ميدهد اطاعت كرد و اجراي فرمان او را واجب شمرد، و عصمت و پاكي او را از خطا، لازم نميدانستند و اين عقيده كاملا به منفعت معاويه و جانشينان او بود. به همين جهت مرجئه را فرقه حكومتي بني اميه ميگويند و چون شيعه و خوارج به واسطه حركات ناپسند امويان و دخالت دادن عيسويان، در كارها از ايشان تنفر شديد داشتند، مرجئه عامل و اسباب تقويت كار بني اميه شدند و تا اين خاندان روي كار بودند آن فرقه نيز اعتباري داشتند. ابو حنيفه نعمان بن ثابت كه از مرجئه عراق بود شعبه حنفي از مذاهب اربعه تسنن را بنيان نهاد ...» «1» و با همه فرق اسلامي از در سازش و مسالمت درآمد اين فرقه گوينده لا اله الا الله، محمد رسول الله را كافر نميشمردند و ميگفتند چنين كسي اگر هم خطاكار باشد خدا بهتر از راز نهان او آگاه است، سكوت و بيطرفي اين جماعت چنانكه قبلا گفتيم، به سود بني اميه بود. آنها خلافت بني اميه را مشروع و مطابق حق ميدانستند و خودداري از مداخله در فتنه، و جنگ داخلي ميان مسلمانان، اساس مذهب مرجئه شده بود.
در آن روزگار، خوارج در عقيده خود غلو و افراط ميكردند و مخالفين خود را كافر ميشمردند، شيعيان نيز با تعصب و ايماني راسخ امامت را يكي از اركان دين ميشمردند. ولي فرقه مرجئه ايمان را عبارت از شناختن خدا و پيغمبر ميدانستند و ميگفتند مرد مؤمن اگر مرتكب گناه كبيره شود، باز مؤمن است. آنها عمل ظاهري را
______________________________
(1). خاندان نوبختي، تأليف عباس اقبال، صفحه 25 به بعد. همچنين نگاه كنيد به ملل و نحل شهرستاني، ص 102.
ص: 45
دليل عقيده باطني نميشمردند و براساس اين فكر هيچيك از گروه بنياميه، شيعه و خوارج را تكفير نميكردند بلكه آنها، به عموم افراد بشر خوشبين بودند و ميگفتند خدا بندگان خويش را بهتر ميشناسد و خود كيفر و پاداش آنها را خواهد داد ...» «1»
نظري كلّي به جريانات فكري و فلسفي در ايران
اشاره
يكي از مباحث جالب و دلنشين تاريخي، مطالعه در جريانات فكري و فلسفي در ايران بعد از اسلام است. به نظر يكي از پژوهندگان، غلبه عرب و اسلام، تحوّل كيفي و گاه مثبت در جامعه ايران كه در چارچوب رژيم كاست و شيوههاي تئوكراتيك (مذهبي) و آريستوكراتيك (اشراف منشانه) شاهان و اشراف ساساني منجمد شده بود ايجاد كرد اختلاف طبقاتي و حدود و قيود پيشين رو به سستي نهاد، و نيروي خلّاق مادي و معنوي مردم را تا حدي آزاد ساخت. در دوران پس از تسلط عرب و اسلام و بعد از آنكه ايرانيان استقلال خود را كمابيش در اطراف و اكناف كشور به كف آوردند، ايران مركز رستاخيز معنوي بزرگي شد و نقشي مهم در پيشرفت تمدن انساني ايفا كرد، جمعي از شرقشناسان آن را در رديف نقش يونان در عهد عتيق ميشمارند.
از قرن چهارم تا هفتم هجري، ايران پرورشگاه بزرگترين فلاسفه و علماء عصر، مانند فارابي، ابن سينا، بيروني، رازي، خيام، غزالي، فخر رازي و خواجه نصير الدين طوسي بود.
علت اين رستاخيز معنوي روشن است. فتوحات عرب، تمدنهاي مختلفي را به هم پيوند داد. ميراث معنوي يونان و روم و بيزانس و هند و ايران و سوريه و مصر همه و همه در يك انبيق عظيم درهم آميخت و با اينكه اعراب مسلمان، كه خود در سطحي به مراتب فروتر از سطح تمدن كشورهاي مفتوحه خويش قرار داشتند، مدعي بودند كه كتاب خدا يعني قرآن و احاديث قدسي و نبوي كافي است و به بيش از آن نيازي نيست، و بدين بهانه نيز كوشيدند تا در شرق و غرب خزاين گرانقدر كتب را نابود كنند. به تدريج در اثر مقاومت عنودانه و زيركانه و فداكارانه خلقهاي مغلوب، مجبور شدند گام به گام عقب بنشينند. در اين فتح معنوي، ايرانيان، كه از طريق ترجمه آثار متعدّد فلسفي و ادبي به تدريج فكر و روح خود را در جهان تحت فرمان خلفاي عرب، رخنه ميدادند نقش بزرگي داشتند و اين موالي مجاهد و پيشرو در مدتي كوتاه، زمام حيات ايدئولوژيك جامعه را در دست گرفتند. چنانكه حتي در ايام امويان علم اسلامي مانند فقه، در انحصار موالي ايرانينژاد بود و سيطره معنوي ايرانيان در عرب فاتح، احساس بغض نژادي سختي را برانگيخت و آنهمه صحنههاي شگرف نبرد شعوبيّه عرب و ايراني را بوجود آورد.
______________________________
(1). نقل و تلخيص از پرتو اسلام، ج 1، ص 325 به بعد.
ص: 46
ايرانيان يكي از بانيان جنبش تعقل (راسيوناليسم) در مقابل اسلوب تعبد مذهبي عرب بودند، اين عقلگرايي و راسيوناليسم به اشكال مختلف بروز كرد و مضمون آن اين بود، كه نميتوان تنها به آيات و احاديث اكتفا كرد، بلكه بايد دنبال «رأي» و «عقل» و قضاوت خود رفت و آيات و احاديث را مورد تأويل و تفسير قرار داد و بطون آن را بيرون كشيد. از همان نخستين سدههاي پس از تسلط اسلام، نبرد اصحاب حديث و اصحاب رأي آغاز شد. بحث معتزله و اشاعره درگرفت. قدريه و جبريه به جان هم افتادند و قشريّون و باطنيّون پديد شدند. فلسفه و منطق وارد ميدان شد و در دين تشعبي سريع و شگرف رخ داد. بعضي از ايرانيان از طريق ترجمه آثار فلسفي و ادبي (مانند ابن مقفع) و يا از طريق دفاع از روشهاي راسيوناليستي و عقلگرايانه نسبت به احكام دين (مانند اصحاب رأي و معتزله) يا از راه ايجاد بحثهايي منطقي به قصد تضعيف احكام تغييرناپذير و ثابت (مانند دفاع از جبر در مقابل قدريّه) محيط ايدئولوژيك جهان خلافت را سخت تحت تأثير خود قرار داده بودند. سركرده مكتب اعتزال ابو خديقه، واصل بن عطا ايراني بود، و جهم بن صفوان خراساني نماينده جنبش جبريگري است و از طريق اثبات همين مجبور بودن انساني است، كه جبريها ضرورت عذاب و پاداش پس از مرگ و معاد را، مورد شك و ترديد قرار ميدادند.
پس از نخستين درگيريهاي ايدئولوژيك، جريانات عمده فكري عصر، شكل گرفت، اين جريانات عمده، عبارتست از دين رسمي، الحاد، عرفان، فلسفه و كلام.
دين رسمي عبارت بود از طريقه سنت و جماعت «تسنّن» و مركب بود از چهار مذهب حنفي و حنبلي و مالكي و شافعي؛ در ميان پيروان اين مذاهب چهارگانه نيز مخالفت شديد بود- نهضت اعتراضي به صورت جنبشهاي تشيّع و رفض و دفاع از خاندان علي (ع)، درآمد و نهضتهاي قومي خوارج و قرمطي و اسماعيلي از آن برخاست.
عرفان نيز به سرعت شكل گرفت و از صورت زهد و ورع و مرتاضيّت خشك دورانهاي اوليّه (تقشّف) خارج گرديد و بيش از پيش به رواج انديشههاي نوافلاطوني رو آورد و به سوي تعشّق و وحدت وجود و اشراق گرويد.
فلسفه و منطق رواج يافت و شارحين عرب و ايراني ارسطو و افلاطون (كه غالبا در آغاز، انديشه اين دو فيلسوف را ممزوج ميكردند) مانند الكندي و فارابي پديد آمدند و جرگههاي مخفي (اخوان الصفا) و محافل فلسفي اطراف ابو سليمان منطقي سيستاني تشكيل گرديد و فيلسوف نامآوري مانند ابن سينا ظهور كرد. اهل كلام نيز به تدريج به دو گروه عمده معتزله و اشاعره تقسيم شدند و نقش كلام كه بحث تعقلي در اصول دين است،
ص: 47
از فقه كه بحث قضايي در فروع دين است، جدا شد و كلام، به صورت يك جريان تعقلّي ولي در خدمت دين، و عليه فلسفه مشاء و به ويژه جهاتي از اين فلسفه كه دين را نگران ميساخت (مانند اعتقاد به قدم عالم و نفي معاد جسماني) درآمد. در بين متكلمين معتزلي و اشعري، معتزله بدون شك به تعقّل فلسفي به مراتب نزديكتر بودند، كلام معتزله پايه كلام شيعي قرار گرفت. پس از فعل و انفعالات اوليّه، كه كوشيديم منظره سخت فشردهاي از آن ترسيم كنيم و پس از آنكه از اواسط قرن دوم هجري تا اوايل قرن ششم، نبرد ايدئولوژيك پرجوش و خروش گذشت، دوران نوعي ركود، كه با ركود اجتماعي همپاست فرا رسيد، و اين ركود تا قرن اخير ادامه داشت. در اين دوران طولاني جرياناتي كه از لحاظ كيفي تازه و نو باشد، ديده نميشود و تمام تغييرات و تحوّلات، التقاطي است كه در اثر تركيب دروني و تأثير متقابل جريانات سنتي ايدئولوژيك پديد ميگردد. در واقع خلافت عباسي كه از همان قرنهاي سوم و چهارم هجري دچار خطر سقوط بود، با تكيه بر اميران ترك (كه در دفاع از دين رسمي و خلافت، تعصب داشتند) موفق شد خود را حفظ كند، و به دست سلاطين غزنوي و شاهان سلجوقي، عليه آزادانديشي و تنسامح دوران ساماني و آلزيار و آلبويه و آلمأمون و ديگر امراي ايراني واكنشي خونين آغاز نمايد. از قرن پنجم، قشريّت و سختگيري مذهبي راه را بر عقل راهگشا، بيش از پيش ميبندد و فلسفه را به سازش با كلام، و كلام را به سازش بيشتر با دين، و عرفان را به تبعيّت از وضع موجود و سالوسيهاي متظاهرانه، و الحاد را به عقبنشيني و سازش كاري وا ميدارد. وقتي كه تشيّع به تدريج و به ويژه در دوران صفوي دين رسمي شد و با الحاد نقطوي و بابيگري و بهاييگري و اپوزيسيون فكري عرفاني و فلسفي روبهرو گرديد، او نيز از سختگيري و تعصّب و خونريزي براي به كرسينشاندن معتقدات خويش، خودداري نكرد.
پژوهنده تاريخ تفكر فلسفي ايران، در اين دوران، موظف نيست كه درباره مذهب و الحاد و شعب عديده آن در تاريخ خود مبحثي خاص باز كند، زيرا برخلاف دوران پيش از اسلام، چنانكه اشاره رفت در دوران پس از اسلام يك سلسله ايدئولوژيهاي صرفا فلسفي وجود دارد كه موضوع ويژه و اصيل تاريخ فلسفه است، و اين ايدئولوژيهاي فلسفي عبارت است از فلسفه مشاء و فلسفه اشراق (عرفان) و انديشههاي مادي و آزادانديشانه و حكمت عملي، (مسائل اجتماعي و اخلاقي) و اما در مورد كلام، بايد گفت كه دنبال كردن سير آن و نشان دادن جريان درآميختگي آن با فلسفه، ضروريست؛ ولي مسلما تاريخ فلسفه نميتواند و نبايد در مباحث كلامي و تاريخ متكلّمين غرق شود- متفكرين برجسته كه
ص: 48
زندگي و فعّاليت معنوي و آثار آنها، بايد براي روشن كردن سير تفكر فلسفي به معنايي كه ذكر شد مورد مطالعه قرار گيرد، عبارتند از، ابن مقفّع، واصل بن عطا، جهم بن صفوان، ابو نصر فارابي، زكرياي رازي، ايرانشهري، ابو ريحان بيروني، ابو سليمان منطقي سجستاني گروه اخوان الصّفا، ابو علي سينا، بهمنيار، ابو علي مسكويه، ناصر خسرو، عمر خيام، عين القضاة همداني، عراقي، شهاب الدين سهروردي، شهرستاني، سنائي، فريد الدين عطار، فخر رازي، جلال الدين مولوي، مصلح الدين سعدي، نصير الدين طوسي، افضل الدين كاشاني، سعد الدين تفتازاني، شمس الدّين حافظ، قطب الدين شيرازي، محمد شبستري، جلال الدين دواني، غياث الدين منصور دشتكي، ميرفندرسكي، ميرداماد، صدر الدين شيرازي، عبد الرزاق لاهيجي، ملا هادي سبزواري، ميرزا ابو الحسن جلوه، ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقا خان كرماني، ميرزا ملكم خان، عبد الرحيم طالبوف، كسروي و دكتر تقي اراني و عدهيي ديگر ...
برخي از نامبردگان پيرو مكتب مشااند با گرايش كمي به فلسفه افلاطوني (مانند فارابي و ابن سينا و بهمنيار)، برخي پيرو مكتب اشراقند (مانند سهروردي، عين القضاة، عطّار، مولوي، شبستري)، برخي جزء جريان تفكر مادي، شكاكيّت و آزادانديشند مانند (رازي، ايرانشهري، بيروني، خيام و حافظ) برخي بيشتر متكلّمند، مانند غزالي، فخر رازي، تفتازاني، شهرستاني، برخي بيشتر به حكمت عملي پرداختهاند (مانند ابو علي مسكويه، سعدي)، برخي دست به سازگار كردن كلام و فلسفه (مانند خواجه نصير) يا عرفان و فلسفه (مانند ملّا صدرا) زدهاند.
اهميت اين افراد نيز از حيث نوآوري و خلّاقيت و قدرت تأثير، يكسان نيست.
مكاتب فلسفي
در جريان تظاهر سير تفكر فلسفي در هزاره پس از تسلط عرب و اسلام، درواقع نبرد پرشوري بين روندهاي فلسفي، ماهيتا مختلف و متضاد، بين ماترياليسم و ايدآليسم بين آتهئيسم و مذهب، بين طرز تفكر متافيزيك و شيوه تفكر ديالكتيك، بين راسيوناليسم و ايراسيوناليسم جريان داشته است، جاي كمترين ترديد نيست كه نه تنها، دهريان و طباعيان و اصحاب هيولي كه بنا به شهادت جمعي كثير از مؤلفين مانند جاحظ، بصري، ابو العلاء معرّي و غزالي و سمعاني و شهرستاني و ناصر خسرو و ابن جوزي بغدادي و عدهاي ديگر داراي عقايد مادي بودهاند بلكه عناصر تفكر مادي در مكتب مشائيون ايراني، بهويژه ابو علي سينا و دراتميستيك معتزله نيز فراوان است و اصولا از فلسفه و منطق يونان و ضرورت استناد به براهين عقلي و
ص: 49
احتجاجات مستدل، براي درك واقعيّات و اثبات احكام (در قبال نفي آنكه تنها براهين نقلي و ذكر احاديث و اخبار را كافي ميشمرد) از قشرها و افراد مترقّي عصر، حمايت ميكردند. و اما آتهئيسم به صورت آزادانديشي و شكّاكيت و شيوه زندگي خوشباشي و خراباتيگري، و توسّل به جبر براي سست كردن پايههاي مذهب و حشر و نشر و بهشت و دوزخ (به ويژه در افكار خيّام و حافظ) بروز ميكرده است.
عناصر ديالكتيك، در عقايد عرفاني و وحدت وجودي از آن جمله در انديشه مولوي، و در فلسفه ملاصدراي شيرازي (كه به حركت جوهري استكمالي معتقد بود ...) آشكار است ... در كشور ما علاوه بر عرفان و الحاد، فلسفه و منطق و بطور كلي راسيوناليسم (و از اين جهت حتي كلام) نيز، درفش چنين مبارزاتي بوده، لذا نه تنها كشف تضاد فكري در سير تفكر فلسفي بلكه يافتن آستر طبقاتي آن، يعني رزمهاي دهقانان و مستمندان شهر عليه اشراف فئودال، نبردهاي ايرانيان مغلوب عليه اعراب و خلافت و اميران و سلطانان دستنشانده خلافت، نيز وظيفه پژوهنده است و تنها با يافتن اتصال واقعي (و نه جعلي و پنداري) آن نبرد فكري، با اين نبرد اجتماعي است كه تاريخ فلسفه در ايران ميتواند، به يك مبحث علمي و به علم بدل شود، و از صورت تودهاي از اسامي اشخاص و آثار و مشتي عقايد و مقولات پراكنده بيرون آيد.
بهترين طريقه حل وظيفه بزرگ و بغرنج نگارش تاريخ تفكر فلسفي در ايران، نگارش تدريجي، ايجاد تكنگاريهاي جداگانه، بررسي تدريجي منابع اوليّه، رجال، ادوار، مكاتب و جريانات فكري، جدا جداست تا پس از گرد آمدن به انداز كافي مدارك تحليلي به اندازه كافي استنتاج، و روشن شدن منظره- اين تاريخ چنانكه درخور محتوي غني آن است فراهم گردد.
سير تفكر سه هزار ساله در كشور ما نشان ميدهد، كه خلقهايي كه در فلات ايران ميزيستهاند به نوبه خود نبردي كردهاند كه هرگز آسان و هموار نبود. دهها تن از متفكرين در اين راه سر خود را نهادند و جان خود را باختند. جمعي ديگر بلاياي بسيار و مصايب دشواري را به خاطر عقايد خويش متحمل شدند اين سير، داستاني است دلانگيز، پرشور، سرشار از قهرمانيها و فداكاريها كه تنها ميتواند و بايد مشوّق ما به ادامه نبرد سخت در راه حقيقت، و محرّك ما در تقويت و تشديد مبارزه بتشكنانه و ضلالت برانداز مردم ايران باشد ...» «1»
______________________________
(1). نقل از ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايراني در پويه تاريخ از احسان طبري از ص 53 به بعد.